مرحله پنجم اعزاداری پارت14
مرحله پنجم اعزاداری پارت14
ات ـ دیگه تو کارای من دخالت نکن
ویو ات از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم به چشمام اجازه دادم که اشک بریزن
ـ چقدر دلم براش تنگ شده بود، دلم برا اون پسری که تا دو روز پیش اذیتم میکرد تنگ شده بود، اون پسری که عاشقش شده بودم، همون پسری که با من دعوا میکرد اما هوامو داشت، همون پسری که به دیونه بازیام میخندید
ــــ فلش بک به 17 سال پیش ـــــ
ویو ات
خونه ی کوک اینا بودم که به خونه حمله کردن
کوک ـ زود بیا بریم تو اتاق
ـ باشه
رفتیم تو اتاق که یکی از پشت منو گرفت چاقو گذاشته بود رو گردنم
کوک ـ نههه
+همونجا وایسا
کوک ـ اونو ول کن بجاش جون منو بگیر
+این دختر نباید زنده بمونه
چاقو رو فرو کرد تو دلم در رفت
افتادم زمین دستم رو زخمم بود خیلی درد داشت کوک سریع اومد سمت
کوک ـ ات؟ چرا اخه اینجوری شد *گریه*
ـ خوبم
کوک ـ میزنمتاا
دستاشو گذاشته بود رو زخمم و گریه میکرد
نمیدونم چیشد که کوک حالش بعد شد انگار با دیدن خون حالش بد میشد یهو افتاد زمین
ـ جونگ کوک؟
انگار نفسش بالا نمیومد با دردی که داشتم رفتم بالا سرش
ـ جونگ کوک؟ پاشو لطفا، ازت خواهش میکنم
نفسش به زور بالا میومد
که بادیگاردا با مامان جونگ کوک اومدن
مامان کوک ـ پسرم *سریع اومد سمت جونگ کوک*
ـ خالهه
یه اسپری از رو میز اورد زد تو دهن جونگ کوک سریع حالش خوب شد
مامان کوک ـ خداراشکر
یه نفس راحت کشیدم که مامان کوک بد نگام کرد
مامان کوک ـ چیکار پسرم کردی؟
ـ چی؟
مامان کوک ـ چه بلای سر پسرم اوردی هان *میوفتع به جون ات*
ـ من کاری نکردم
مامان کوک ـ این دخترد همین حالا از اینجا ببرین بندازینش بیرون
+چشم، بیا لینجا ببینم
ـ چی نه، نههه، اونجوری که فک میکنین نیس
بادیگاردا داشتن منو میبردن
ـ جونگ کوک؟ چرا بهشون نمیگی که کار من نیس؟ نهههههه
منو بردن حلو در که مامان اومد
مامان ـ ات
ـ اوماااا
بادیگاردا منو ول کردن و رفتن
مامان ـ چرا زخمی شدی؟
سیاهیه مطلق
ــــ زمان حال ــــ
اشکامو پاک کردم
ـ برای اون مامان عفریتت دارم
حرکت کردم سمت خونه تا رسیدم خوته یه دوش گرفتمو افتادم رو وخت نمیدونم چه جوری خوابم برد
ویو یونجو
نزدیکای هفت اینا بود که از دانشگاه تعطیل شدم داشتم پیاده میرفتم سمت خونه که گوشیم زنگ خورد یونجون بود جواب دادم
یونجون ـ سلام
ـ سلام
یونجون ـ کجای؟
ـ اه منم واکونان خیابون سوم چطور؟
یونجون ـ اها دیدمت
گوشیو روم قطع کرد
ـ چرا قطع کرد
یهو یکی از پشت جلوی دیدمو گرف
+بگو من کیم؟
ـ یونجون
دستاشو از رو چشمام برداشت
یونجون ـ خوشم میاد که نمیتونم گولت بزنم
ـ *خنده*
ات ـ دیگه تو کارای من دخالت نکن
ویو ات از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم به چشمام اجازه دادم که اشک بریزن
ـ چقدر دلم براش تنگ شده بود، دلم برا اون پسری که تا دو روز پیش اذیتم میکرد تنگ شده بود، اون پسری که عاشقش شده بودم، همون پسری که با من دعوا میکرد اما هوامو داشت، همون پسری که به دیونه بازیام میخندید
ــــ فلش بک به 17 سال پیش ـــــ
ویو ات
خونه ی کوک اینا بودم که به خونه حمله کردن
کوک ـ زود بیا بریم تو اتاق
ـ باشه
رفتیم تو اتاق که یکی از پشت منو گرفت چاقو گذاشته بود رو گردنم
کوک ـ نههه
+همونجا وایسا
کوک ـ اونو ول کن بجاش جون منو بگیر
+این دختر نباید زنده بمونه
چاقو رو فرو کرد تو دلم در رفت
افتادم زمین دستم رو زخمم بود خیلی درد داشت کوک سریع اومد سمت
کوک ـ ات؟ چرا اخه اینجوری شد *گریه*
ـ خوبم
کوک ـ میزنمتاا
دستاشو گذاشته بود رو زخمم و گریه میکرد
نمیدونم چیشد که کوک حالش بعد شد انگار با دیدن خون حالش بد میشد یهو افتاد زمین
ـ جونگ کوک؟
انگار نفسش بالا نمیومد با دردی که داشتم رفتم بالا سرش
ـ جونگ کوک؟ پاشو لطفا، ازت خواهش میکنم
نفسش به زور بالا میومد
که بادیگاردا با مامان جونگ کوک اومدن
مامان کوک ـ پسرم *سریع اومد سمت جونگ کوک*
ـ خالهه
یه اسپری از رو میز اورد زد تو دهن جونگ کوک سریع حالش خوب شد
مامان کوک ـ خداراشکر
یه نفس راحت کشیدم که مامان کوک بد نگام کرد
مامان کوک ـ چیکار پسرم کردی؟
ـ چی؟
مامان کوک ـ چه بلای سر پسرم اوردی هان *میوفتع به جون ات*
ـ من کاری نکردم
مامان کوک ـ این دخترد همین حالا از اینجا ببرین بندازینش بیرون
+چشم، بیا لینجا ببینم
ـ چی نه، نههه، اونجوری که فک میکنین نیس
بادیگاردا داشتن منو میبردن
ـ جونگ کوک؟ چرا بهشون نمیگی که کار من نیس؟ نهههههه
منو بردن حلو در که مامان اومد
مامان ـ ات
ـ اوماااا
بادیگاردا منو ول کردن و رفتن
مامان ـ چرا زخمی شدی؟
سیاهیه مطلق
ــــ زمان حال ــــ
اشکامو پاک کردم
ـ برای اون مامان عفریتت دارم
حرکت کردم سمت خونه تا رسیدم خوته یه دوش گرفتمو افتادم رو وخت نمیدونم چه جوری خوابم برد
ویو یونجو
نزدیکای هفت اینا بود که از دانشگاه تعطیل شدم داشتم پیاده میرفتم سمت خونه که گوشیم زنگ خورد یونجون بود جواب دادم
یونجون ـ سلام
ـ سلام
یونجون ـ کجای؟
ـ اه منم واکونان خیابون سوم چطور؟
یونجون ـ اها دیدمت
گوشیو روم قطع کرد
ـ چرا قطع کرد
یهو یکی از پشت جلوی دیدمو گرف
+بگو من کیم؟
ـ یونجون
دستاشو از رو چشمام برداشت
یونجون ـ خوشم میاد که نمیتونم گولت بزنم
ـ *خنده*
۵.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.