part⁷
یونگی: فک میکنی من از تو دست میکشم؟
ا/ت: یه روزی اره یک سال یا دو سال دیگه شاید زودتر تا وقتی که بابام پول اوکی کنه
یونگی: من به پول بابات نیازی ندارم من به تو نیاز دارم
ا/ت: به من چه نیازی داری؟
یونگی: خودت خوب میدونی
قلبم تند تند میزد
ا/ت: نه من نمیدونم
یونگی: نترس استرس نداشته باش تو مثل خواهرمی
ا/ت: پس چرا میخوای با خواهرت ازدواج کنی
یونگی: برای اون خواهرم نیستی
ا/ت: چرا با راننده نیومدی؟
یونگی: نمیدونم
ا/ت: خسته نمیشی رانندگی میکنی و حرف میزنی
یونگی: نه خب خواهرم رسیدیم
ا/ت: بهم نگو خواهرم خوشم نمیاد
یونگی: باشه خواهرم
رفتم داخل
ا/ت: ببخشید اقای مین
یونگی: بله
ا/ت: اتاقم کدوم بود یادم رفته؟
یونگی: ببین اونجا
ا/ت: اها ممنون
چند روز بعد
امروز روز مراسم بود
من ارایشگاه بودم
ارایشگر: حس میکنم حالت خوب نیست
ا/ت: نه واقعا نیستم استرس دارم
ارایشگر: همه روز ازدواجشون استرس دارند ولی استرس خوشحالیه چون با کسی که دوسش داری میخوای ازدواج کنی
جانی: عشقم چقدر خوشگل شدی چقدر این لباس بهت میاد
ا/ت: واقعا؟
جانی: خیلی خوبی من خیلی خوشحالم برای امروز لباس من خوبه
ا/ت: عالیه خیلی بهت میاد
جانی: سریع بریم که الان از خوشحالی سکته رو میزنم
ا/ت: 😁بریم
ارایشگر: کجا؟ با کی حرف میزنی؟
ا/ت: ها؟ هیچی؟ حواسم پرت شد
ارایشگر: اروم باش عزیزم نکنه کسی رو دوست داشتی که مرده
ا/ت: نه نمرده زندست ولی نمیتونم باهاش ازدواج کنم
ارایشگر: یعنی تو اقای مین رو دوست نداری؟
ا/ت: نه ندارم اگه داشتم که الان از خوشحالی داشتم بال در می آوردم
ارایشگر: ببینمت من خیلی عروس داشتم که نصیحتشون کردم امروز خوشبگذرونن چون یه روزی میاد عاشقش شدی عاشقت شده هردو پشیمونید چرا روز اول باهم خوب نبودید گفتم من خیالیارو داشتم بعد اومدن بهم گفتن واقعا پشیمونند که چرا از اول خوب نبودند این سرنوشت شماست مطمئن باش اگه با کسی که دوسش داشتی ازدواج میکردی زندگی یه روز برات خسته کننده میشد پس بدون نمیشه سرنوشت رو تغییر داد
ا/ت: کاش بتونستم حرفتو قبول کنم ولی نمیتونم
ارایشگر: یه روزی بهش میرسی بهت قول میدم
یونگی: تموم نشد؟
ارایشگر: بفرمایید داخل
یونگی: سلام
ا/ت: سلام
یونگی: بریم
ا/ت: بریم
یونگی: صبر کن نه مدل موهاشو خراب کن باز باشند بهتر
ا/ت: چرا؟ خوبه که
یونگی: نه همین که گفتم بیرون منتظرم
ا/ت:باشه
#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.