همسراجباری پارتصد و هشتاد و چهار

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و چهار
احسان خان تو که داری اینطوری میگی. همین آریا از اول تا همین چند رو پیش تو گوشم میخوند که نباید عالقه
ای بینمون باشه. ما فقط هم خونه ایم.
احسان لعنتی چطوری منو با زیبا یکی میکنی ها. اصن تو چی از دل من میدونی من ازآریا چی دیدم .همین آریای که
داری میگی نابود میشه امروز.... امروز )با بغض ادامه (آریای من امروز بااون دختره لعنتی تو ..تو بغل هم ...هم دیگر و
... و با هق هق .افتادم حاال کی نابود شده ها...
-امیر و احسان با دهن باز داشتن نگاهم میکردن.
عسل بی صدا گریه میکرد .
-بشین آنا بشین عزیزم.
با هق هق ادامه دادم .در ضمن احسان همین دوستت ...همه زندگیه منه .نابود میکنم اون کسی که بخواد بهش
آسیبی بزنه.حتی اگه اون کس خودم بشم.
احسان رنگ نگاهش عوض شده بود اون نگاه نبود با قدم های بلند رفتم سمت ماشین احسان از همونجا ریموتو زد و
سوار شدم ده دقیقه بعد احسان و بقیه بچه هم سوار شدن.
همونجوری دیدم به جلو بود و تغییر دید ندادم.
یه گل مقابل صورتم قرار گرفت.
-تقدیم به عشق برادرم.
با این حرفش اشکم چکید. دیگه عشق چی میگه وقتی دنیا هم نمیخواد منو آریا مال هم باشیم.
-ای بابا غلط کردم.تقدیم به بهترین خواهر دنیا.
آنا ببخشید تند حرف زدم.
-قهر نیستم.
-پس چی؟
دیدگاه ها (۳)

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و ششبا احساس درد گردنم از خواب...

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و هفتسالم عزیزم صبحت بخیر دیشب...

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و پنجهیچی. -گلو گرفتم از دستش...

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و سهفایده نداشت بی تاب پا شدم ...

سه پارتی هیسونگ p۲

چند پارتی جونگوون p۶

part21

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط