من دوستت دارم دیونه پارت۱۲۷ -ا...این امکان نداره..ا...ام.
من دوستت دارم دیونه #پارت۱۲۷ #-ا...این امکان نداره..ا...ام..زبونم بنده امده بود.با بغض نگاهش میکردم...امیر..بهش نزدیک شدم ..امیر خ...خودتی..ولی تو..منو توآغوشش گرفت...دوتایی گریه میکردیم...کل صورتشو بوسه بارون کردم..
-من دارم خواب میبینم درسته...توهم زدم میدونم..خدایادارم دیونه میشم..
-امیر بگو خودتی داداشم بگو..توهم نزدم.
-خودمم عرفان اینقدرتف مالیم نکن گندزدی به صورتم.
-پ.پس اونیکه تواون.
-آروم باش میگم بهت.
-امیر.وای خدامن الان سکته میکنم.دستمو روقلبم کشیدم.مامان بزرگ توأم میبینیش یافقط من دارم میبینمش..
-چی میگی عرفان..امیرکجاست؟؟
-اینجاست مامان بزرگ،،
-عرفان آروم باش پسرمیبینی که سالم سالمم چیزیمم نیست..
-عرفان..داری نگرانم میکنی،
-مامان بزرگ بخداامیره..
-این همه مدت کجابودی؟؟!
-دوست داشتم تنهاباشم.رفتم شمال..
مامان بزرگ ازجاش یلندشدو روی سرامیرو بوسید -"خوشحالم که زنده ای ..
-ممنون عزیزجون..
-پس توهم نیست،، واقعیته
-امیر این همه مدت کجابودی؟
اون روزی که منو تو دعوامرشدمن تورو زدمو رفتم.میخواستم حلقه ای که رویابهم داده بود روبهش پس بدم.امدم بیمارستانو تمام حرفایی که صبادرموردتوزدو شنیدم.بازم یه طرفه به قاضی رفته بودم.تورویارودوست داشتیو به من نگفتی.عشقتو دادی به من که مباداازت فاصله بگیرم.عرفان چرابهم نگفتی .چرامیخواستی تاآخرعمرت حسرت نداشتن رویاتودلت بمونه وهمیشه باکنارمن دیدنش عذاب بکشی.به همون خدایی که اون بالاست من راضی نبودم این کاروبکنی اگه همون اول بهم میگفتی رویاهمون دختریه که عاشقشی پاپس میکشیدم.من همیشه خوبی تورو میخواستمو میخوام.بعدازشنیدن حرفای صباازخودم خجالت کشیدم.خواستم یکم باخودم خلوت کنم.. داشتم میرفتم شمال یکی به پستم خورد منم سوارش کردم.نصف راه رو رفته بودیم که دیدم طرف دزد ازآب درامد..رفتم ازمغازه چیزی بخرم تاامدم هیچ اثری ازماشین نبود...یه ماشین گرفتمو رفتم شمال .یه هفته بعدخبردارشدم ،که اون مرده باماشینم تصادف کردهو ماشینم باسرنشینش سوخته،
-عرفان..هوی عرفان..
-هان؟!
-کجایی تو؟؟
-امیرمن خیلی خوشحالم..دارم بال درمیارم.خندیدوگفت:
-سکته نکنی خیلیه یکم جنبه داشته باش بابا.
نویسنده:
S.ma..Eh
-من دارم خواب میبینم درسته...توهم زدم میدونم..خدایادارم دیونه میشم..
-امیر بگو خودتی داداشم بگو..توهم نزدم.
-خودمم عرفان اینقدرتف مالیم نکن گندزدی به صورتم.
-پ.پس اونیکه تواون.
-آروم باش میگم بهت.
-امیر.وای خدامن الان سکته میکنم.دستمو روقلبم کشیدم.مامان بزرگ توأم میبینیش یافقط من دارم میبینمش..
-چی میگی عرفان..امیرکجاست؟؟
-اینجاست مامان بزرگ،،
-عرفان آروم باش پسرمیبینی که سالم سالمم چیزیمم نیست..
-عرفان..داری نگرانم میکنی،
-مامان بزرگ بخداامیره..
-این همه مدت کجابودی؟؟!
-دوست داشتم تنهاباشم.رفتم شمال..
مامان بزرگ ازجاش یلندشدو روی سرامیرو بوسید -"خوشحالم که زنده ای ..
-ممنون عزیزجون..
-پس توهم نیست،، واقعیته
-امیر این همه مدت کجابودی؟
اون روزی که منو تو دعوامرشدمن تورو زدمو رفتم.میخواستم حلقه ای که رویابهم داده بود روبهش پس بدم.امدم بیمارستانو تمام حرفایی که صبادرموردتوزدو شنیدم.بازم یه طرفه به قاضی رفته بودم.تورویارودوست داشتیو به من نگفتی.عشقتو دادی به من که مباداازت فاصله بگیرم.عرفان چرابهم نگفتی .چرامیخواستی تاآخرعمرت حسرت نداشتن رویاتودلت بمونه وهمیشه باکنارمن دیدنش عذاب بکشی.به همون خدایی که اون بالاست من راضی نبودم این کاروبکنی اگه همون اول بهم میگفتی رویاهمون دختریه که عاشقشی پاپس میکشیدم.من همیشه خوبی تورو میخواستمو میخوام.بعدازشنیدن حرفای صباازخودم خجالت کشیدم.خواستم یکم باخودم خلوت کنم.. داشتم میرفتم شمال یکی به پستم خورد منم سوارش کردم.نصف راه رو رفته بودیم که دیدم طرف دزد ازآب درامد..رفتم ازمغازه چیزی بخرم تاامدم هیچ اثری ازماشین نبود...یه ماشین گرفتمو رفتم شمال .یه هفته بعدخبردارشدم ،که اون مرده باماشینم تصادف کردهو ماشینم باسرنشینش سوخته،
-عرفان..هوی عرفان..
-هان؟!
-کجایی تو؟؟
-امیرمن خیلی خوشحالم..دارم بال درمیارم.خندیدوگفت:
-سکته نکنی خیلیه یکم جنبه داشته باش بابا.
نویسنده:
S.ma..Eh
۳۹.۸k
۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.