خون بس!
خونبس!
پارت سی و هشتم:
نزدیکای صبح بود..ساعت به پنج نزدیک شده بود ولی خبری از خواب توی چشمای دونفرشون نبود جفتشون تو بغل همدیگه..بدون لباس!...صددرصد فهمیدین که توی چه موقعیتی بودن پس بیشتر از این نیازی به توضیح نیست...ا.ت با تموم جونی که توی بدنش بود بلند شد و نشست روی تخت..تهیونگ دستشو گرفت و بهش گفت"کجا میخوای فرار کنی جوجه"
ا.ت درحالی که سعی داشت جلوی خندشو بگیره گفت"هیچ جا..میخوام لباسامو بپوشم"
دیگه حرفی نزدن و ا.ت شروع کرد به پوشیدن لباسش ولی توی همون موقعیت متوجه ی نگاه تهیونگ روی خودش بود...بدون اینکه نگاش کنه گفت"خسته نشدی از دید زدن؟"
تهیونگ: ساعت ها هم بگذره بازم خسته نمیشم
ا.ت: به فکر قلب منم باش...با اون طرز نگاهت
تهیونگ: هستم...درست مثل دیشب"
ا.ت خندید و پیشونیشو مالید"
ا.ت: فکر نمیکردم اینقد با تو لذت بخش باشه
تهیونگ: میتونیم زمانشو بیشتر کنیم
ا.ت: حالا توهم پررو نشو...پاشو...پاشو لباستو بپوش برو سرکارت
تهیونگ: امروز که تعطیله
ا.ت: خب چمیدونم برو برا خونه خرید کن
تهیونگ: خرید کردم همه چی داریم"
ا.ت به تهیونگ خیره شد و گفت"اهه من نمیدونم چرا همش جلوی تو کم میارم توی خونه جواب همه رو میدادماا"
تهیونگ: اگه طرف مقابلم تو باشی...اصلا...تازشم چون من حرف حساب میزنم...بیا...بیا بغلم بیخیال دنیا"
ا.ت با یه لبخند رفت توی بغل تهیونگ
پارت سی و هشتم:
نزدیکای صبح بود..ساعت به پنج نزدیک شده بود ولی خبری از خواب توی چشمای دونفرشون نبود جفتشون تو بغل همدیگه..بدون لباس!...صددرصد فهمیدین که توی چه موقعیتی بودن پس بیشتر از این نیازی به توضیح نیست...ا.ت با تموم جونی که توی بدنش بود بلند شد و نشست روی تخت..تهیونگ دستشو گرفت و بهش گفت"کجا میخوای فرار کنی جوجه"
ا.ت درحالی که سعی داشت جلوی خندشو بگیره گفت"هیچ جا..میخوام لباسامو بپوشم"
دیگه حرفی نزدن و ا.ت شروع کرد به پوشیدن لباسش ولی توی همون موقعیت متوجه ی نگاه تهیونگ روی خودش بود...بدون اینکه نگاش کنه گفت"خسته نشدی از دید زدن؟"
تهیونگ: ساعت ها هم بگذره بازم خسته نمیشم
ا.ت: به فکر قلب منم باش...با اون طرز نگاهت
تهیونگ: هستم...درست مثل دیشب"
ا.ت خندید و پیشونیشو مالید"
ا.ت: فکر نمیکردم اینقد با تو لذت بخش باشه
تهیونگ: میتونیم زمانشو بیشتر کنیم
ا.ت: حالا توهم پررو نشو...پاشو...پاشو لباستو بپوش برو سرکارت
تهیونگ: امروز که تعطیله
ا.ت: خب چمیدونم برو برا خونه خرید کن
تهیونگ: خرید کردم همه چی داریم"
ا.ت به تهیونگ خیره شد و گفت"اهه من نمیدونم چرا همش جلوی تو کم میارم توی خونه جواب همه رو میدادماا"
تهیونگ: اگه طرف مقابلم تو باشی...اصلا...تازشم چون من حرف حساب میزنم...بیا...بیا بغلم بیخیال دنیا"
ا.ت با یه لبخند رفت توی بغل تهیونگ
۱۲.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.