عشق کلاسیک 🤎✨
عشق کلاسیک 🤎✨
p۶
یونگی:دوستت چی
کوک:اون و ول کن ما بریم
این سه تا تا یه جای حیاط رفتن که تاریک بود و کسی اونجا نبود
کوک :ا.ت میشه چند لحظه اینجا وایستی من با یونگی کار دارم
ا.ت:اما تینجا کسی نیست و تاریکه یکم میترسم
یونگی:چیزی نیست ا.ت بزار من برم ببینم این گاو چی میگه
کوک :گاو خودت
ا.ت:اما...
قبل از اینکه ا.ت حرفش رو تموم کنه اون دوتا بدو بدو هم و دنبال کردن و از ا.ت دور شدن ، یک دقیقه بعد سر کله پسری در نزدیکی ا.ت ، زیر سایه ی درخت ، پیدا شد
ا.ت:ت..تو...تو...ک..کی..هست..تی؟
....:من معشوقه ی تو هستم !
ا.ت:ک..کی...من...؟
....:کسی که دوست داره و دیوانه بار عاشقته!
ا.ت:ح.. حداقل....اس...مت...رو..بگو!
پسر از زیر سایه بیرون اومد و ا.ت تونست صورتش رو ببینه
ته:اسمم تهیونگه ... کیم تهیونگ و من معشوقه ی تو هستم
ا.ت:تو همون پسر جدیده ای ؟
ته :میشه گفت پسر جدیده تو زندگی تو
ا.ت:تو این جا تو این قصر چی کار می کنی؟مگه جزو مقامات هستی؟
ته:نه خانم محترم من کسی هستم که مقامات جزو من هستن (خودمم نفهمیدم چی نوشتم 😑)
ا.ت:یعنی چی؟
ته :یعنی من ، پسره ، فرمانروام
ا.ت:(بچم تو شکه کاریش نداشته باشید)
ته :مادمازل ؟کجایید ؟
ا.ت:یعنی...من...چیز....شما....عاشق من هستید ؟!
ته :مگه جرمه؟
ا.ت :نه ولی شما...
تهیونگ خودش رو نزدیک دختر کرد
ته :من نباید اسم این مادمازل زیبا را بدانم؟
ا.ت:ببخشید ... من ا.ت هستم ... مین ا.ت
ته:نه تو از این به بعد کیم ا.ت هستی
ا.ت:ب...
پسرک نزاشت دختر به حرف هاش ادامه بده و لب های دختر رو بوسید از نظر پسر لب های دختر مزه ی توت فرنگی می داد برای همین بیشتر لب هایش رو می بوسید ، دخترک هنوز تو شک بود ولی بعد از چند مین پسر را همراهی کرد ، انگار لب های پسر مزه ی خاصی برای او داشت ، مزه ی شکلات میاد !(مگه لب آدم خوراکیه مزه بده ؟)
ته:من بعدا بازم می خوام (چه پرو بیا مال من برای تو مزه نارگی میده )
ا.ت:من باید ... برم .. ببخشید
ته :اشکال نداره بعدا میبینمت! اها راستی شاید پدرم من و مجبور کنه به خانواده ی تو سلام کنم پس .. خیای زود میبینمت
ا.ت:همچنین
ته :بیا فردا تو همون محل هم و ببینیم
ا.ت: باشه ، من رفتم
ویو ا.ت
باورم نمیشه ، پرنس کشورم عاشق من شده ... البته منم یکم روش کراش زده بودم ...ولی اون اوضاعش از من بدتر بوده (داداچ اون اوضاعش خیتی بوده)
رفتم دنبال یونگی و کوک ...پیداشون کردم
ا.ت:معلوم هست شما دوتا کجایید نیم ساعته من و اونجا کاشتید و رفتین؟!
کوک:یعنی...کسی پیشت نیومد ؟
ا.ت:مگه قرار بود کسی باید پیشم ؟!(با عصبانیت)
یونگی :منظورت از این حرفت چی بود کوک ؟
کوک:هیچی منظوری نداشتم به مولا گفتم شاید دوستی چیزی پیدا کرده باشه واسه همین اونجا ولش کردم
ا.ت:(معلومه ... به لطف تو)من کسی رو پیدا نکردم و نخواهم کرد
ادامه دارد...
p۶
یونگی:دوستت چی
کوک:اون و ول کن ما بریم
این سه تا تا یه جای حیاط رفتن که تاریک بود و کسی اونجا نبود
کوک :ا.ت میشه چند لحظه اینجا وایستی من با یونگی کار دارم
ا.ت:اما تینجا کسی نیست و تاریکه یکم میترسم
یونگی:چیزی نیست ا.ت بزار من برم ببینم این گاو چی میگه
کوک :گاو خودت
ا.ت:اما...
قبل از اینکه ا.ت حرفش رو تموم کنه اون دوتا بدو بدو هم و دنبال کردن و از ا.ت دور شدن ، یک دقیقه بعد سر کله پسری در نزدیکی ا.ت ، زیر سایه ی درخت ، پیدا شد
ا.ت:ت..تو...تو...ک..کی..هست..تی؟
....:من معشوقه ی تو هستم !
ا.ت:ک..کی...من...؟
....:کسی که دوست داره و دیوانه بار عاشقته!
ا.ت:ح.. حداقل....اس...مت...رو..بگو!
پسر از زیر سایه بیرون اومد و ا.ت تونست صورتش رو ببینه
ته:اسمم تهیونگه ... کیم تهیونگ و من معشوقه ی تو هستم
ا.ت:تو همون پسر جدیده ای ؟
ته :میشه گفت پسر جدیده تو زندگی تو
ا.ت:تو این جا تو این قصر چی کار می کنی؟مگه جزو مقامات هستی؟
ته:نه خانم محترم من کسی هستم که مقامات جزو من هستن (خودمم نفهمیدم چی نوشتم 😑)
ا.ت:یعنی چی؟
ته :یعنی من ، پسره ، فرمانروام
ا.ت:(بچم تو شکه کاریش نداشته باشید)
ته :مادمازل ؟کجایید ؟
ا.ت:یعنی...من...چیز....شما....عاشق من هستید ؟!
ته :مگه جرمه؟
ا.ت :نه ولی شما...
تهیونگ خودش رو نزدیک دختر کرد
ته :من نباید اسم این مادمازل زیبا را بدانم؟
ا.ت:ببخشید ... من ا.ت هستم ... مین ا.ت
ته:نه تو از این به بعد کیم ا.ت هستی
ا.ت:ب...
پسرک نزاشت دختر به حرف هاش ادامه بده و لب های دختر رو بوسید از نظر پسر لب های دختر مزه ی توت فرنگی می داد برای همین بیشتر لب هایش رو می بوسید ، دخترک هنوز تو شک بود ولی بعد از چند مین پسر را همراهی کرد ، انگار لب های پسر مزه ی خاصی برای او داشت ، مزه ی شکلات میاد !(مگه لب آدم خوراکیه مزه بده ؟)
ته:من بعدا بازم می خوام (چه پرو بیا مال من برای تو مزه نارگی میده )
ا.ت:من باید ... برم .. ببخشید
ته :اشکال نداره بعدا میبینمت! اها راستی شاید پدرم من و مجبور کنه به خانواده ی تو سلام کنم پس .. خیای زود میبینمت
ا.ت:همچنین
ته :بیا فردا تو همون محل هم و ببینیم
ا.ت: باشه ، من رفتم
ویو ا.ت
باورم نمیشه ، پرنس کشورم عاشق من شده ... البته منم یکم روش کراش زده بودم ...ولی اون اوضاعش از من بدتر بوده (داداچ اون اوضاعش خیتی بوده)
رفتم دنبال یونگی و کوک ...پیداشون کردم
ا.ت:معلوم هست شما دوتا کجایید نیم ساعته من و اونجا کاشتید و رفتین؟!
کوک:یعنی...کسی پیشت نیومد ؟
ا.ت:مگه قرار بود کسی باید پیشم ؟!(با عصبانیت)
یونگی :منظورت از این حرفت چی بود کوک ؟
کوک:هیچی منظوری نداشتم به مولا گفتم شاید دوستی چیزی پیدا کرده باشه واسه همین اونجا ولش کردم
ا.ت:(معلومه ... به لطف تو)من کسی رو پیدا نکردم و نخواهم کرد
ادامه دارد...
۲.۷k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.