پارت ۲۹ آخرین تکه قلبم
#پارت_۲۹ #آخرین_تکه_قلبم
نیما آیو ایکس رو دراورد و فلشی که آهنگ رپ توش بود رو گذاشت منم خم شدم و رفتم سمت ضبط ماشین و فلش رو درآوردم و قایمش کردم ، آرزو ام آیو ایکس رو دراورد و قایمش کرد، نیما و امیر با تعجب بهم نگاه میکردن و ماتشون برده بود .
ما دوتا ام زدیم زیر خنده:
_حالا بهتر شدا آجی!
_وای اره آجی چی بود با اون آهنگاشون!
نیما که خنده اش گرفته بود با اخم مصنوعی از تو آینه بهم زل زد :
_فلشو بده نیاز
با اخم نصنوعی جوابشو دادم:
_دوس ندارم آهنگاشو
_بده بهم گفتم .
_باشه ولی حق نداری بزاریش
_باشه نمیزارم
فلشو دادم بهش ، فقط منتظر بودم فلشو رو بزاره تا این منطقه رو تبدیل به حمام خون کنم!
فلشو گذاشت توی کشوی کوچیکی که پایین تر از ضبط بود لبخندی زدم و آروم گفتم:
_خطر رفع شد!
با دیدن پارک ملت حرصم گرفت و به آرزو گفتم:
_ چرا از همون اول مارو نیاوردن اینجا؟
_ الکی هی قرمون دادن نکبتا!
پیاده شدیم ، هوا خیلی خوب بود ، نه سرد بود نه گرم ، همون خنک یا بقول خودمون استوایی!
نیما و امیر که نشستن روی چمنا آرزو با کلاس بازی درآورد که :
_چمنا خیس نیست؟
اونا ام گفت:
_نه نیس
منم دستی کشیدم روی چمنا و وقتی مطمئن شدم نشستم نزدیک نیما ، آرزو ام پیش امیر نشست.
آرزو رو به امیر کرد و گفت:
_گوشیتو بده ببینم !
امیرم گوشیشو داد ، آرزو که هواسش به گوشی امیر بود گفت امیر انگشتتو بده ، امیرم انگشت وسطی اش (فاک) رو طرف آررو گرفت!
آرزو که هواسش نبود انگشتشو گرفت ، تا خواست ببره سمت گوشی که قفلش باز شه یهو با دیدن انگشت امیر جیغ کشید ، هممون زدیم زیر خنده ، بیچاره آرزو بچم حرص خورد و گفت:
_پاشو امیر ، کارت دارم بیا بریم دو دیقه اونور! #نظر_فراموش_نشه ❤
نیما آیو ایکس رو دراورد و فلشی که آهنگ رپ توش بود رو گذاشت منم خم شدم و رفتم سمت ضبط ماشین و فلش رو درآوردم و قایمش کردم ، آرزو ام آیو ایکس رو دراورد و قایمش کرد، نیما و امیر با تعجب بهم نگاه میکردن و ماتشون برده بود .
ما دوتا ام زدیم زیر خنده:
_حالا بهتر شدا آجی!
_وای اره آجی چی بود با اون آهنگاشون!
نیما که خنده اش گرفته بود با اخم مصنوعی از تو آینه بهم زل زد :
_فلشو بده نیاز
با اخم نصنوعی جوابشو دادم:
_دوس ندارم آهنگاشو
_بده بهم گفتم .
_باشه ولی حق نداری بزاریش
_باشه نمیزارم
فلشو دادم بهش ، فقط منتظر بودم فلشو رو بزاره تا این منطقه رو تبدیل به حمام خون کنم!
فلشو گذاشت توی کشوی کوچیکی که پایین تر از ضبط بود لبخندی زدم و آروم گفتم:
_خطر رفع شد!
با دیدن پارک ملت حرصم گرفت و به آرزو گفتم:
_ چرا از همون اول مارو نیاوردن اینجا؟
_ الکی هی قرمون دادن نکبتا!
پیاده شدیم ، هوا خیلی خوب بود ، نه سرد بود نه گرم ، همون خنک یا بقول خودمون استوایی!
نیما و امیر که نشستن روی چمنا آرزو با کلاس بازی درآورد که :
_چمنا خیس نیست؟
اونا ام گفت:
_نه نیس
منم دستی کشیدم روی چمنا و وقتی مطمئن شدم نشستم نزدیک نیما ، آرزو ام پیش امیر نشست.
آرزو رو به امیر کرد و گفت:
_گوشیتو بده ببینم !
امیرم گوشیشو داد ، آرزو که هواسش به گوشی امیر بود گفت امیر انگشتتو بده ، امیرم انگشت وسطی اش (فاک) رو طرف آررو گرفت!
آرزو که هواسش نبود انگشتشو گرفت ، تا خواست ببره سمت گوشی که قفلش باز شه یهو با دیدن انگشت امیر جیغ کشید ، هممون زدیم زیر خنده ، بیچاره آرزو بچم حرص خورد و گفت:
_پاشو امیر ، کارت دارم بیا بریم دو دیقه اونور! #نظر_فراموش_نشه ❤
۴.۸k
۰۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.