چندپارتی تهیونگ
#چندپارتی_تهیونگ
#درخواستی
P¹
ویو ا/ت
سولام، من کانگ ا/ت و ۲۵ سالمه یه برادر ناتنی بزرگ دارم اسمش تهیونگه و من شخصیرو به اسم جیمین خیلی دوست دارم یه دوستم خرم دارم اسمش یوناعه
ویو تهیونگ
خوب دیگه همگی منو میشناسید نیازی نیست توضیح بدم😌
من برادر ناتنی ا/ت هستم و روش کراشم و خوب دوسش دارم ولی نمیدونم چجوری بهش بگم و خب یذره به جیمین حسودیم میشه
ولی ا/ت هیچ علاقه ی خاصی به من نداره
و من به صورت خیلی خیلی مخفی مافیام و ا/ت نمیدونه
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بله
ا/ت: من میرم شرکت خدافظ
تهیونگ: میخوای برسونمت؟
ا/ت: نه لازم نیست خودم میرم
تهیونگ: تعارف نکن دیگه بیا برسونمت
ا/ت: خیل خوب باشه
تهیونگ:(لبخند ریز)
ویو ته
رفتم لباسمو پوشیدم و ا/ت هم لباسشو پوشید و رفتیم نشستیم تو ماشین زیاد حرفی بینمون رد و بدل نشد
تهیونگ: امروز خوشگل شدی
ا/ت: مرسی ولی من کاری نکردم
تهیونگ: لازم نیست کاری بکنی تو همینجوری خوشگلی
ا/ت: هعی
تهیونگ: از جیمین چه خبر
ا/ت: خبری نیست امروز قراره باهاش برم کافه
تهیونگ: اعاو خوش بگذره
ا/ت: ممنون. ام همینجاست
تهیونگ: اوکی پیاده شو
ا/ت: مرسی بابت اینکه رسوندیم، خداحافظ
تهیونگ: خداحافظ
ویو تهیونگ
دیگه واقعا به جیمین داشت بیشتر حسودیم میشد چیزی نمیتونستم بگم چون ممکن بود تمام نقشم به باد بره و ا/ت کلا تصوراتش از من عوض شه، منم راهی شرکت شدمو و کار های نکردمو انجام دادم
بعد چند ساعت خیلی خسته شدم رفتن خونه یه دوش ۲۰ دقیقه گرفتم و اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم رفتم لش رو کاناپه و گوشیمو دستم گرفتم باهاش ور رفتم تا ا/ت بیاد
بعد چند دقیقه صدای زنگ در اومد رفتم درو باز کردم دیدم ا/ت کلی
خوشحال شدم
تهیونگ: سلام ابجی قشنگم
ا/ت: سلام برو کنار(با عجله)
تهیونگ: چرا انقدر عجله داری؟
ا/ت: گفتن که با جیمین قرار دارم(درحال لباس پوشیدن برای رفتن به کافه،عکسشو میزارم)
تهیونگ: ا/ت! تو همش داری به اون اهمیت میدی یذره به اهمیت بده لطفا
ا/ت: فعلا عجله دارم باید برم(درحال ارایش کردن)
*جیمین زنگ میزنه*
جیمین: الو کجایی عشقم
ا/ت: الان میام قربونت برم صبر کن دارم لباس میپوشم
جیمین: فقط زود باش که مردم از انتظار
تهیونگ: جیمین بود؟
ا/ت: اره چطور؟
تهیونگ: هیچی همینجوری(حالت ناراحت)
ا/ت:(یه لبخند ریز بهش میزنه و میره گونه هاشو میبوسه)
تهیونگ:(خشکش میزنه)
ا/ت: خب من دیگه باید برم خداحافظ(کیفشو برمیداره از خونه میزنه)
تهیونگ: خ.. خداحافظ(گونه هاش سرخ شد)
ا/ت:(زنگ میزنه به جیمین) الو من زدم بیرون از خونه
جیمین: الان میام دنبالت
ا/ت: باشه عشقم خداحافظ
#درخواستی
P¹
ویو ا/ت
سولام، من کانگ ا/ت و ۲۵ سالمه یه برادر ناتنی بزرگ دارم اسمش تهیونگه و من شخصیرو به اسم جیمین خیلی دوست دارم یه دوستم خرم دارم اسمش یوناعه
ویو تهیونگ
خوب دیگه همگی منو میشناسید نیازی نیست توضیح بدم😌
من برادر ناتنی ا/ت هستم و روش کراشم و خوب دوسش دارم ولی نمیدونم چجوری بهش بگم و خب یذره به جیمین حسودیم میشه
ولی ا/ت هیچ علاقه ی خاصی به من نداره
و من به صورت خیلی خیلی مخفی مافیام و ا/ت نمیدونه
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بله
ا/ت: من میرم شرکت خدافظ
تهیونگ: میخوای برسونمت؟
ا/ت: نه لازم نیست خودم میرم
تهیونگ: تعارف نکن دیگه بیا برسونمت
ا/ت: خیل خوب باشه
تهیونگ:(لبخند ریز)
ویو ته
رفتم لباسمو پوشیدم و ا/ت هم لباسشو پوشید و رفتیم نشستیم تو ماشین زیاد حرفی بینمون رد و بدل نشد
تهیونگ: امروز خوشگل شدی
ا/ت: مرسی ولی من کاری نکردم
تهیونگ: لازم نیست کاری بکنی تو همینجوری خوشگلی
ا/ت: هعی
تهیونگ: از جیمین چه خبر
ا/ت: خبری نیست امروز قراره باهاش برم کافه
تهیونگ: اعاو خوش بگذره
ا/ت: ممنون. ام همینجاست
تهیونگ: اوکی پیاده شو
ا/ت: مرسی بابت اینکه رسوندیم، خداحافظ
تهیونگ: خداحافظ
ویو تهیونگ
دیگه واقعا به جیمین داشت بیشتر حسودیم میشد چیزی نمیتونستم بگم چون ممکن بود تمام نقشم به باد بره و ا/ت کلا تصوراتش از من عوض شه، منم راهی شرکت شدمو و کار های نکردمو انجام دادم
بعد چند ساعت خیلی خسته شدم رفتن خونه یه دوش ۲۰ دقیقه گرفتم و اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم رفتم لش رو کاناپه و گوشیمو دستم گرفتم باهاش ور رفتم تا ا/ت بیاد
بعد چند دقیقه صدای زنگ در اومد رفتم درو باز کردم دیدم ا/ت کلی
خوشحال شدم
تهیونگ: سلام ابجی قشنگم
ا/ت: سلام برو کنار(با عجله)
تهیونگ: چرا انقدر عجله داری؟
ا/ت: گفتن که با جیمین قرار دارم(درحال لباس پوشیدن برای رفتن به کافه،عکسشو میزارم)
تهیونگ: ا/ت! تو همش داری به اون اهمیت میدی یذره به اهمیت بده لطفا
ا/ت: فعلا عجله دارم باید برم(درحال ارایش کردن)
*جیمین زنگ میزنه*
جیمین: الو کجایی عشقم
ا/ت: الان میام قربونت برم صبر کن دارم لباس میپوشم
جیمین: فقط زود باش که مردم از انتظار
تهیونگ: جیمین بود؟
ا/ت: اره چطور؟
تهیونگ: هیچی همینجوری(حالت ناراحت)
ا/ت:(یه لبخند ریز بهش میزنه و میره گونه هاشو میبوسه)
تهیونگ:(خشکش میزنه)
ا/ت: خب من دیگه باید برم خداحافظ(کیفشو برمیداره از خونه میزنه)
تهیونگ: خ.. خداحافظ(گونه هاش سرخ شد)
ا/ت:(زنگ میزنه به جیمین) الو من زدم بیرون از خونه
جیمین: الان میام دنبالت
ا/ت: باشه عشقم خداحافظ
۲۹.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.