🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت125 #جلد_دوم
جمعمون جمع بود که با اومدن آیلین دیگه تکمیل شدیم نگاهی به ما سه نفر انداخت و دستت مونسو گرفت و گفت
_مامان جون چرا انقدر زود بیدار شدی ؟
مونس به پای مادرش چسبید و گفت
_خواستم آب بخورم اما اومدم اینجا دیدم...
سریع بغلش کردم و از ایلین دورش کردم و به پذیرایی رفتم نمی خواستم حرفی بزنه من قصدی از این کار نداشتم من کیمیا رو نمیخواستم؛
نمیخواستم به خاطر این بوسه احمقانه ایلین ناراحت کنم کنار گوشش گفتم
عزیز دلم از چیزی که توی آشپزخونه دیدی چیزی به مامانت نمیگیا مامانت ناراحت میشه گریه میکنه تو که دوست نداری مامان گریه کنه با ناراحتی گفت
_نه دوست ندارم.
صورتشو بوسیدم و گفتم پس چیزی به مامان نگو..
بعد از صبحانه ای که با هم توی سکوت خوردیم ازایلین خواستم تا به اتاقمون بیاد که تصمیمی که گرفتم و باهاش در میون بزارم
وقتی وارد اتاق شد اخماش توی هم بود انگار از اینکه منو کیمیا صبح توی آشپزخونه بودیم دلگیر و ناراحت بود کنار خودم نشوندمش گفتم به خاطر صبح باید بهت بگم من قبل از اون بیدار شده بودم داشتم قهوه درست میکردم که اومد توی آشپزخونه چیکارش می کردم؟
بعدم که مونس بیدار شد هیچ اتفاقی نیفتاده که تواخن می کنی اون لبخند خوشگل تو از من دریغ کنی کمی نگاهم کرد و گفت
_ میدونی من بهت اعتماد دارم یعنی دوست دارم بهت اعتماد کنم اما واقعیت اینه که انقدر تو از اعتمادم استفاده کردی انقدر من چوب اعتماد بی جامو خوردم که الان میترسم اهورا ...
میترسم یه اتفاقی بیفته باز من اعتمادم بیجا و اشتباه ببینم.
حزفاش حق بود میدونستم حرفی که میزنه واقعیته من گذشته چندان خوبی نداشتم و این دختر وکم اذیت نکرده بودم دلم می خواست براش جبرانش کنم اما همیشه یه اتفاقی می افتاد که مانع این کار میشد صورتشو بوسیدم و گفتم این بار هم بهم اعتماد کن باور کن پشیمونت نمیکنم.
حرفی نزد سکوت کرد از دیشب تا الان انگار این دخترم عوض شده بود انگار شکش به من دودلی و تردیدش بیشتر شده بود باید در مورد رفتن بهش میگفتم پس شروع کردم به توضیح دادن خوب به حرفام گوش میکرد و حرفی نمیزد تمام حرفام که تموم شد بهم نگاه کرد و گفت
#فردوس_برین #wallpaper #عکس_نوشته #ایده #دختر #خلاقیت #عکس_نوشته_عاشقانه #فانتزی #جذاب #خاص #FANDOGHI
#خان_زاده #پارت125 #جلد_دوم
جمعمون جمع بود که با اومدن آیلین دیگه تکمیل شدیم نگاهی به ما سه نفر انداخت و دستت مونسو گرفت و گفت
_مامان جون چرا انقدر زود بیدار شدی ؟
مونس به پای مادرش چسبید و گفت
_خواستم آب بخورم اما اومدم اینجا دیدم...
سریع بغلش کردم و از ایلین دورش کردم و به پذیرایی رفتم نمی خواستم حرفی بزنه من قصدی از این کار نداشتم من کیمیا رو نمیخواستم؛
نمیخواستم به خاطر این بوسه احمقانه ایلین ناراحت کنم کنار گوشش گفتم
عزیز دلم از چیزی که توی آشپزخونه دیدی چیزی به مامانت نمیگیا مامانت ناراحت میشه گریه میکنه تو که دوست نداری مامان گریه کنه با ناراحتی گفت
_نه دوست ندارم.
صورتشو بوسیدم و گفتم پس چیزی به مامان نگو..
بعد از صبحانه ای که با هم توی سکوت خوردیم ازایلین خواستم تا به اتاقمون بیاد که تصمیمی که گرفتم و باهاش در میون بزارم
وقتی وارد اتاق شد اخماش توی هم بود انگار از اینکه منو کیمیا صبح توی آشپزخونه بودیم دلگیر و ناراحت بود کنار خودم نشوندمش گفتم به خاطر صبح باید بهت بگم من قبل از اون بیدار شده بودم داشتم قهوه درست میکردم که اومد توی آشپزخونه چیکارش می کردم؟
بعدم که مونس بیدار شد هیچ اتفاقی نیفتاده که تواخن می کنی اون لبخند خوشگل تو از من دریغ کنی کمی نگاهم کرد و گفت
_ میدونی من بهت اعتماد دارم یعنی دوست دارم بهت اعتماد کنم اما واقعیت اینه که انقدر تو از اعتمادم استفاده کردی انقدر من چوب اعتماد بی جامو خوردم که الان میترسم اهورا ...
میترسم یه اتفاقی بیفته باز من اعتمادم بیجا و اشتباه ببینم.
حزفاش حق بود میدونستم حرفی که میزنه واقعیته من گذشته چندان خوبی نداشتم و این دختر وکم اذیت نکرده بودم دلم می خواست براش جبرانش کنم اما همیشه یه اتفاقی می افتاد که مانع این کار میشد صورتشو بوسیدم و گفتم این بار هم بهم اعتماد کن باور کن پشیمونت نمیکنم.
حرفی نزد سکوت کرد از دیشب تا الان انگار این دخترم عوض شده بود انگار شکش به من دودلی و تردیدش بیشتر شده بود باید در مورد رفتن بهش میگفتم پس شروع کردم به توضیح دادن خوب به حرفام گوش میکرد و حرفی نمیزد تمام حرفام که تموم شد بهم نگاه کرد و گفت
#فردوس_برین #wallpaper #عکس_نوشته #ایده #دختر #خلاقیت #عکس_نوشته_عاشقانه #فانتزی #جذاب #خاص #FANDOGHI
۶.۵k
۰۸ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.