🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت124 #جلد_دوم
کیمیا خندون به سمتم اومد و منو بغل کرد هیچ حسی به این بغل کردناش نداشتم دستام بازم دور تنش حلقه نشد من واقعاً نمیخواستمش به دور از گذشته که با هم داشتیم الان بی نهایت از زندگیم راضی بودم اما کیمیا اینو نمی فهمید از اون سر دنیا برگشته بود تا به قول خودش منو به دست بیاره منی که تمام وجودم سهم یه زنه دیگه شده بود نگاهم به در آشپزخانه بود نمیخواستم آیلین از راه برسه پس سعی کردم از خودم جداش کنم اما کیمیا طوری محکم بهم چسبیده بود و ول کن نبود که نمی دونستم الان باید چه کاری بکنم آروم گفتم آیلین میاد میبینه تمومش کن اما اون لباش رو روی صورتم گذاشت و گونمو بوسید..
حواسم چنان پرت شد که ندیدم اومدن مونس..
مونس کنار دیوار ایستاده بود و به ما نگاه می کرد اونم با تعجب سریع کیمیا رو کنار زدم و به سمتش رفتم اما هنوزم خشکش زده بود به کیمیا نگاه میکرد آروم از من پرسید
_بابا باخاله کیمیا عروسی کردی؟
شوکه از این سوالی که پرسیده بود سرمو تکون دادم و گفتم
نه عزیزم این چه حرفیه که میزنی؟
اون به جای رژ لبی که روی صورتم بود اشاره کرد و گفت
_ اما خاله کیمیا مثل مامان تو رو داشت میبوسید مامانم میگه فقط عروس و دامادها و کسایی که عروسی کردن می تونن همدیگرو ببوسن...
سریع دستم و روی صورتم کشید و جای رژ لبش و پاک کردم و نگاه بدی به کیمیا انداختم.
همینو کم داشتم کامل وقتی اون دیوونه داشت منو می بوسید دیده بود الان بدون شک حرفی اگه پیش میاومد همه چیز و کف دست ایلین میذاشت و من اینو نمی خواستم.
کیمیا با خنده ای که سعی میکرد کنترلش کنه به سمت مونث
س اومد و کنارش نشست و گفت _عزیز دلم فقط که عروس و دامادا همدیگر بوس نمیکنن بابات خیلی به من کمک کرده منم برای تشکر یه دونه بوسش کردم مثل تو که وقتی دلت برای بابات تنگ میشه وقتی میخوای به خاطر چیزی تشکر کنی بوسش می کنی...
هنوز قانع نشده بوددخترم این صورتش میخوندم دخترکم مثل مادرش مهربون و مثل من خیلی تیز بود اینو خود آیلینم بهش رسیده بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خلاقیت #ایده #فردوس_برین #wallpaper #FANDOGHI #دختر #عکس_نوشته #عکس_نوشته_عاشقانه #فانتزی #جذاب #خاص
#خان_زاده #پارت124 #جلد_دوم
کیمیا خندون به سمتم اومد و منو بغل کرد هیچ حسی به این بغل کردناش نداشتم دستام بازم دور تنش حلقه نشد من واقعاً نمیخواستمش به دور از گذشته که با هم داشتیم الان بی نهایت از زندگیم راضی بودم اما کیمیا اینو نمی فهمید از اون سر دنیا برگشته بود تا به قول خودش منو به دست بیاره منی که تمام وجودم سهم یه زنه دیگه شده بود نگاهم به در آشپزخانه بود نمیخواستم آیلین از راه برسه پس سعی کردم از خودم جداش کنم اما کیمیا طوری محکم بهم چسبیده بود و ول کن نبود که نمی دونستم الان باید چه کاری بکنم آروم گفتم آیلین میاد میبینه تمومش کن اما اون لباش رو روی صورتم گذاشت و گونمو بوسید..
حواسم چنان پرت شد که ندیدم اومدن مونس..
مونس کنار دیوار ایستاده بود و به ما نگاه می کرد اونم با تعجب سریع کیمیا رو کنار زدم و به سمتش رفتم اما هنوزم خشکش زده بود به کیمیا نگاه میکرد آروم از من پرسید
_بابا باخاله کیمیا عروسی کردی؟
شوکه از این سوالی که پرسیده بود سرمو تکون دادم و گفتم
نه عزیزم این چه حرفیه که میزنی؟
اون به جای رژ لبی که روی صورتم بود اشاره کرد و گفت
_ اما خاله کیمیا مثل مامان تو رو داشت میبوسید مامانم میگه فقط عروس و دامادها و کسایی که عروسی کردن می تونن همدیگرو ببوسن...
سریع دستم و روی صورتم کشید و جای رژ لبش و پاک کردم و نگاه بدی به کیمیا انداختم.
همینو کم داشتم کامل وقتی اون دیوونه داشت منو می بوسید دیده بود الان بدون شک حرفی اگه پیش میاومد همه چیز و کف دست ایلین میذاشت و من اینو نمی خواستم.
کیمیا با خنده ای که سعی میکرد کنترلش کنه به سمت مونث
س اومد و کنارش نشست و گفت _عزیز دلم فقط که عروس و دامادا همدیگر بوس نمیکنن بابات خیلی به من کمک کرده منم برای تشکر یه دونه بوسش کردم مثل تو که وقتی دلت برای بابات تنگ میشه وقتی میخوای به خاطر چیزی تشکر کنی بوسش می کنی...
هنوز قانع نشده بوددخترم این صورتش میخوندم دخترکم مثل مادرش مهربون و مثل من خیلی تیز بود اینو خود آیلینم بهش رسیده بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خلاقیت #ایده #فردوس_برین #wallpaper #FANDOGHI #دختر #عکس_نوشته #عکس_نوشته_عاشقانه #فانتزی #جذاب #خاص
۷.۰k
۰۷ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.