پارت ۷
از زبان نویسنده
رفتین به شهر
الکس و دامیان رفتن بیمارستان
روز بعد، مکان : مدرسه )))))
دامیان : به نظرت میره به مدیر میگه
انیا: از این الکس هیچی بعید نیست
دامیان : ای بابا
بکی : بچه ها میدونید دمیتروس با اون دختره کات کرد
انیا: عه...خیلی هم خوب
دامیان : اها....
بکی : بریم زنگ هم خرد.....بریم
دامیان و انیا : اره
سر کلاس))))
معلم : امروز عضوی جدیدی داریم
بیا پسرم ..... اسمش جولیوس دزمونده
دامیان : هااااا...پسر عمومه
انیا: اره معلومه
بکی: چه زیباس
انیا: نگو که عاشق شدی
بکی: نه نه
جولیوس: من جولیوس دزموند هستم ...پسر عموی دامیان دزموند
همیه بچه های کلاس : پشمام
جولیوس هم رفت و نشست پیش دامیان و گفت : خب...... این دو دختر کیا هستن
دامیان: این دختر اسمش انیاس ....ما به هم ....
جولیوس: نگو که به ابن بی کلاس علاقه داری
دامیان : دختره خوبی
جولیوس : پس چرا بهت مشت زد ..روز اول مدرسه
دامیان : اون زمان هم رو نمیشناختیم
اتیا : هر چی نباشه دامیان من رو دوست داره
جولیوس: زبان تندی هم دارید مادمازل
دامیان: بس کن جولیوس ..... این خانم هم بکی
جولیوس: بله ...اسم ایشون رو شنیدم ...بکی بلک بل ....
بکی: خیلی خوشحالم که شما رو دیدم ...میشه با انیا هم مهربان باشین جناب
جولیوس: باشع
زنک تفریح)))))
جولیوس : میشه بیای پیشم خانمه بکی ؟؟
بکی : باشه
جولیوس : من از تو خوشم اومده
بکی: من تازه شکست عشقی خوردم ....نه فعلا ...نمیتونم ....نمیخوام
جولیوس: هر وقت حاظر بودی بهم بگو
بکی اومد پیش دامیان و انیا و گفت...
بکی: وااای...پسر عموت از من خوشس اومده دامیان ( با هیجان )
دامیان : عه
انیا: دامیان به پسر عموت اعتماد داری
دامیان : ۹۰٪ اعتماد دارم ...اون ۱۰٪ هم .....
انیا : خب ....فعلا باهاش دوست نشو بکی
بکی: باشه
مکان : خوابگاه))))
دامیان : کیی در میزنه
مدیر : منم مدیر
انیا : بفرمایین داخل
مدیر : جولیوس دزموند هم اتاقیی جدیدتونه
دامیان ، بکی،انیا : جااانمممممم
جولیوس: سلام
دامیان : سلام
بکی: امممم....
ذهن انیا: این رو مخ ....اههه
ذهن جولیوس : من چون عاشق بکی بودم اومدم اینجا ...باید اعتمادش رو جلب کنم ....چون خیلی دوسش دارم ...
انیا هم ذهنش رو خوند
جولیوس : بیام تو دیگه
دامیان : اره ..بیا
چند ماه بعد ، مکان : مدرسه )))))
معلم: میخوایم تعداد ستاره ها و رعد ها رو بهتون بگم
دامیان: ۸ ستاره و ۴ رعد
انیا: ۸ ستاره و ۵ رعد
بکی : ۸ ستاره و ۵ رعد
جولیوس: ۳ ستاره و ۲ رعد
انیا: وای هر ستامون ممتازیم
دامیان : پیشم همیم
بکی: باهوشیم
جولیوس: منم چند ماه بعد میام پیشتون
انیا : اره...
بکی: ها؟
دامیان : حیح ..
معلم شما سه نفر و چند نفر دیگه بیاین دفتر مدیر
دفتر مدیر :
مدیر : شما ها ...بیاین این شنل ها رو بگیرین
شنل ها رو گرفتن و ....
♡☆پایان پارت هفتم ☆♡
رفتین به شهر
الکس و دامیان رفتن بیمارستان
روز بعد، مکان : مدرسه )))))
دامیان : به نظرت میره به مدیر میگه
انیا: از این الکس هیچی بعید نیست
دامیان : ای بابا
بکی : بچه ها میدونید دمیتروس با اون دختره کات کرد
انیا: عه...خیلی هم خوب
دامیان : اها....
بکی : بریم زنگ هم خرد.....بریم
دامیان و انیا : اره
سر کلاس))))
معلم : امروز عضوی جدیدی داریم
بیا پسرم ..... اسمش جولیوس دزمونده
دامیان : هااااا...پسر عمومه
انیا: اره معلومه
بکی: چه زیباس
انیا: نگو که عاشق شدی
بکی: نه نه
جولیوس: من جولیوس دزموند هستم ...پسر عموی دامیان دزموند
همیه بچه های کلاس : پشمام
جولیوس هم رفت و نشست پیش دامیان و گفت : خب...... این دو دختر کیا هستن
دامیان: این دختر اسمش انیاس ....ما به هم ....
جولیوس: نگو که به ابن بی کلاس علاقه داری
دامیان : دختره خوبی
جولیوس : پس چرا بهت مشت زد ..روز اول مدرسه
دامیان : اون زمان هم رو نمیشناختیم
اتیا : هر چی نباشه دامیان من رو دوست داره
جولیوس: زبان تندی هم دارید مادمازل
دامیان: بس کن جولیوس ..... این خانم هم بکی
جولیوس: بله ...اسم ایشون رو شنیدم ...بکی بلک بل ....
بکی: خیلی خوشحالم که شما رو دیدم ...میشه با انیا هم مهربان باشین جناب
جولیوس: باشع
زنک تفریح)))))
جولیوس : میشه بیای پیشم خانمه بکی ؟؟
بکی : باشه
جولیوس : من از تو خوشم اومده
بکی: من تازه شکست عشقی خوردم ....نه فعلا ...نمیتونم ....نمیخوام
جولیوس: هر وقت حاظر بودی بهم بگو
بکی اومد پیش دامیان و انیا و گفت...
بکی: وااای...پسر عموت از من خوشس اومده دامیان ( با هیجان )
دامیان : عه
انیا: دامیان به پسر عموت اعتماد داری
دامیان : ۹۰٪ اعتماد دارم ...اون ۱۰٪ هم .....
انیا : خب ....فعلا باهاش دوست نشو بکی
بکی: باشه
مکان : خوابگاه))))
دامیان : کیی در میزنه
مدیر : منم مدیر
انیا : بفرمایین داخل
مدیر : جولیوس دزموند هم اتاقیی جدیدتونه
دامیان ، بکی،انیا : جااانمممممم
جولیوس: سلام
دامیان : سلام
بکی: امممم....
ذهن انیا: این رو مخ ....اههه
ذهن جولیوس : من چون عاشق بکی بودم اومدم اینجا ...باید اعتمادش رو جلب کنم ....چون خیلی دوسش دارم ...
انیا هم ذهنش رو خوند
جولیوس : بیام تو دیگه
دامیان : اره ..بیا
چند ماه بعد ، مکان : مدرسه )))))
معلم: میخوایم تعداد ستاره ها و رعد ها رو بهتون بگم
دامیان: ۸ ستاره و ۴ رعد
انیا: ۸ ستاره و ۵ رعد
بکی : ۸ ستاره و ۵ رعد
جولیوس: ۳ ستاره و ۲ رعد
انیا: وای هر ستامون ممتازیم
دامیان : پیشم همیم
بکی: باهوشیم
جولیوس: منم چند ماه بعد میام پیشتون
انیا : اره...
بکی: ها؟
دامیان : حیح ..
معلم شما سه نفر و چند نفر دیگه بیاین دفتر مدیر
دفتر مدیر :
مدیر : شما ها ...بیاین این شنل ها رو بگیرین
شنل ها رو گرفتن و ....
♡☆پایان پارت هفتم ☆♡
۹.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.