ماه خاموش

ماه خاموش🌑
پارت ۱۰

برگشتم عقب که یه دفه زهره ترک شدم.چیزی که میدیدم غیر قابل باور بود.همون پسره روی تختم نشسته بود و بدون هیچ حسی نگاهم میکرد.شاید یکم اخم هم داشت.دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم
_تو کی ای دیگه؟چجوری اومدی تو؟
از ترس نفسام تند شده بود.
پسره بلند شد و اروم اروم اومد سمتم.گفتم
_ببین من نمیدونم تو چی میخوای ولی هر چی میخوای بردار ببر فقط برو.
اروم گفت
_من دزد نیستم.
گریم گرفته بود
_پس چی میخوای؟
به صورتم دقیق شد.همش اروم حرف میزد
_اخه مگه میشه تو باشی؟
با گریه گفتم
_چی؟چی من باشم؟چی میخوای تو از من؟
_برگرد
گریم قط شد.با چشمای گرد شده گفتم
_چی گفتی؟
با لحن دستوری شمرده شمرده گفت
_گفتم...برگرد.
ولی من همچنان خیره و با تعجب نگاهش میکردم.
نفسشو صدادار فوت کردو بازومو گرفت و کشید سمت خودش.
منو برگردوند.زبونم بند اومده بود.دوباره یقمو کشید پایین و اینبار کمی مکث کرد.
_امکان نداره.
منو با سمت خودش برگردوند و با کمی تعجب نگاهم کرد و بعد یه پوزخند زد و گفت
_تو؟شوخیتون گرفته؟
تک خنده ای کرد و چیزی نگفت
درمونده گفتم
_من اصلا نمیفهمم تو چی میگی.
_نوشین؟کجایی عزیزم؟
صدای مامانم بود که صدام میکرد.سرمو چرخوندم سمت در بسته ی اتاقم.وقتی سرمو برگردوندم...اون نبود.انگار اصلا نیومده بود...
دیدگاه ها (۱۲)

ماه خاموش🌑 پارت۱۱هنوز تند نفس میکشیدم و اشکام میریخت.به جای ...

🌸 شاهین🌸 در رمان ماه خاموش🌑

ماه خاموش پارت ۹سرم گیج میرفت.دستمو محکم رو پیشونیم فشار داد...

پارت 8 یه لحظه شکه شدم.همین الان پشت سرم بود.گرمای دستشو هن...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط