I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P120)
CHAPTER : 2

از زبان تهیونگ :
بخاطره کار فوری که داشتم نتونستم تو عمارت کنار ا.ت باشم برا همین تو عمارت تنها بود و خدمتکار ها هم بودن...وقتی برگشتم عمارت تاریک بود بعضی از چراغ ها روشن بودن...به سمت اتاق ا.ت رفتم مطمئن بودم الان خوابه...در اتاقش زدم نشنید برا همین وارد شدم...ولی...اصلا تو تخت نبود...چراغ اتاق با نگرانی روشن کردم اصلا نبود حمام هم چک کردم نبود بقیه اتاق های عمارت چک کردم اصلا نبود...ولی...یه چیزی توجهم تو اتاقش جلب کرد...کمد لباساش خالی بود....دیگه داشتم از اون خط مرز رد میشدم سریع شمارش گرفتم بعد از اون تماس گوشی رو به سمت تخت پرت کردم....پس یعنی فهمیده...جریان جونگکوک...یعنی انقدری خنگ بودیم که نفهمیدیم ا.ت صدامون شنیده.*عصبی*
یعنی کجا میتونه رفته باشه؟ فردا برم دنبالش؟ به خانم جئون و آقای جئون چی بگم حالا!
پس این بادیگارد های لعنتی چه غلطی میکنن*داد*

راوی : سریع به سمت حیاط رفت به سمت بادیگارد هایی که سمت در خروجی بودن رفت یکی رو از پشت گرفت بهش یه سیلی محکمی زد...

تهیونگ : ببینم تو اینجا چه غلطی می‌کنی*عربده* بقیه به تو اینجا پول دادن که تو بقیه رو فراری بدی*داد*
" : ...........
تهیونگ : بگو ا.ت کجاست؟
" : ...........
تهیونگ : عوضی بگو کجاست دیگه *داد*
" : اون....اون...به س....س..سمت...ع..عمارت...خاندان...کیم...بردیم....خودشون گفت
با گفتن کلامش آب یخ روم ریخته شد...این چی گفت؟‌
تهیونگ : و بعد تو اونو بردی اونم به راحتی احمق؟
" : چون ارباب(جونگکوک) نبود فک میکردیم......
حرفش با گفتن سیلی که تهیونگ بهش زد قطع شد....سریع وارد عمارت شد و به خودش سریع تر دستور داد کسی اینو نفهمه ا.ت برگشته عمارت پدرش.

صبح ویو :
از زبان ا.ت : صبح با روز قشنگی بیدار شدم.و..که در اتاقم زده شد...هنوز نتونستم جملم کامل کنم...
در باز شد و چهره ی زیبای مادرم به نمایان شد...
م ا.ت : دختر عزیزم. بیدار شدی
ا.ت : وای مامان خیلی گرسنمه
م ا.ت : بگیر اینو بخور اول برو دست صورتت بشور
ا.ت : ناهار چی داریم؟
م ا.ت : دختره ی احمق انگار نه انگار داری مامان میشی
وقتی حرف مامانم تموم شد یونا با دو اومد بغلم....
یونا : ا.تتتتتتتتتتتت خواهرم دلم برات تنگ شده....
ا.ت : یونااااااااااااااا
م ا.ت : واقعا انگار هنوز بچه اید*تعجب*
یونا : ا.ت شنیدم حامله ای....واقعا راستی تو حامله ای
ا.ت : به شکمم نگاه کن آخه
یونا : وایییییی قربون خالش برم من
م ا.ت : یونا بزار دختره صبحونشو و به کارش رسیدگی کنه
یونا: نه!!!
م ا.ت : ها!!!
ا.ت : ای وای مامان بزار دیگه خواهرمو چند ماهه ندیدم بیا بغلم یوناااااا
م ا.ت : خدا به بچت صبر بده زیر یونا داغون شد *رفت*

چند مین بعد :
ادامه داره....
دیدگاه ها (۱)

"I fell in love with someone'' (P121)CHAPTER : 2چند مین بعد ...

"I fell in love with someone'' (P122)CHAPTER : 2تهیونگ لبخند...

"I fell in love with someone'' (P119)CHAPTER : 2وقتی خواست ی...

"I fell in love with someone'' (P118)CHAPTER : 2داشتم به اخب...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط