I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P122)
CHAPTER : 2

تهیونگ لبخند معروفش به یونا تحویل داد که معلوم روح یونا از بدنش خارج شد برگشت...
م ا.ت : بیا بشینید *اشاره به میزغذاخوری*

چند مین بعد :
من و یونا کنار هم نشسته بودیم و پدر مادرمون روبه روی هم...و تهیونگ هم روبه روی ما....
تهیونگ دستاش به هم گره زده نگاهش به یونا بود....احتمالا سعی داره می‌کنه لاس زدنی با خواهرم شروع کنه...کور خوندی.
یه یونا نگاهی انداختم که....صورتش به شدت قرمز شده....واییییی نه این چرا حسی که به تهیونگ داره رو فراموش نمیکنهههههههه
م ا.ت : چرا غذاتون نمی‌خورید؟ بخورید دیگه.
تهیونگ : چشم خانم کیم هرچی شما بگید.
ا.ت" این تهیونگ واقعی هست یا یه چی دیگه؟
شروع کردیم به خوردن غذا و یونا خواست رامن هایی که اونجا بودن برداره ولی تهیونگ بشقاب یونا رو به دست گرفت....
تهیونگ :چی می‌خوری؟
یونا : عااا...چی...چیزه ...را...را...
تهیونگ : رامن؟
یونا : *سرتکون داد*
وقتی تهیونگ داشت رامن هارو تو بشقاب یونا بریزه یونا به سمت گوشم هجوم اورد....
یونا : این مرد واقعا یه جنتلمنههههههههه*آروم*
ا.ت : مطمئنی؟*سرد*
یونا : خدا اینو برام ببخشه
ا.ت : وای!!!!
تهیونگ : بفرما
یونا : عاا ازت ممنونم
تهیونگ بعد شروع به خوردن غذا کرد یهو به نگاه های سنگین پدر و مادرم به یونا و تهیونگ افتاد (اسم شیپشون چی میشه؟ یونته میشه؟ )
احتمالا از این ریکشن تهیونگ به یونا خیلی تعجب کردن....ولی از درون یونا میتونستم حس کنم در حال آتیشه.

چند ساعت بعد :
تهیونگ رو کاناپه نشسته بود احتمالا اینجا براش خیلی کسل کننده هست....که بلاخره زبون باز کرد...
تهیونگ : من باید دیگه برم و همینطور ا.ت توهم باید برگردی عمارت.
پ ا.ت : به چه دلیل؟
تهیونگ : دلیلی نداره اما باید بریم
پدرم بلند شد و رو به تهیونگ قرار گرفت....
پ ا.ت : وقتی من اینجا پدرش هستم چرا باید بیام از زیردست یه ریسس مافیا دستور بگیرم ها؟
تهیونگ : .......
پ ا.ت : بعد تازه مطمئنی جونگکوک به سفر کاری طولانی رفته؟ ها؟
تهیونگ : منظورتون چیه؟
ا.ت : بابا منظورت از این حرف چیه؟
پ ا.ت : چون وقتی دروغ گفتی بهم خوب از چشمات فهموندی داری بهم دروغ میگی.
آقای کیم برگشت سمت تهیونگ : ببینم جونگکوک رفته سفر کاری تو ایتالیا درسته؟
تهیونگ : چی! خوب معلومه تو ایتالیا سفر کاری داره *تعجب*
پ ا.ت: پس اینطوره، همینطوره پس اشتباه کردم .

واقعا داشتم دیونه میشدم یعنی پدرم فهمیده؟ اهههههه کاشکی اون شب به حرفم باور میکردم که اومد متوجه ی دروغ من شدم

پ ا.ت : ا.ت اومده اینجا تا زمانی که جونگکوک نیس بیشتر وقتش رو با ما بگذرونه پس لزومی نیس ا.ت از ما برداری...حالا میتونی بری.


پدرم بعد از این حرف دستم گرفت و با خودش کشید تو اتاق کارش...
ا.ت : بابا چی شده؟
ادامش تو کامنت هاست.
دیدگاه ها (۱۴)

"I fell in love with someone'' (P123)CHAPTER : 2برا همین برا...

"I fell in love with someone'' (P124)CHAPTER : 2هیچ هدیه ای ...

"I fell in love with someone'' (P121)CHAPTER : 2چند مین بعد ...

"I fell in love with someone'' (P120)CHAPTER : 2از زبان تهیو...

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط