part1
زندگی دروغین
سFake life
پارت:
___________
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم اطرافمو نگاه کردم تا یکم ویندوزم بیوفته کشی به کمرم دادم و به سمت دستشویی حرکت کردم بعد از شستن دست و صورتم به اگهی های استخدام نگاهی انداختم چشم به یک موقعیت خوب خورد تمام اگهی ها مناسب من نبودن طرف یا باید چند سال سابقه داشت یا سنش بالای 30 بود خوشحال به ادرس چشم دوختم بلاخره میتونستم برم برای خودم کار کنم از وقتی پدرمو از دست میدادم خیلی گذشته بود همون موقع بود که برادر بزرگترم گمشد مادرم هرکاری کرد موفق به پیدا شدنش نشد حتی مطمعن نیستم زندس یا نه! اشک توی چشمام حلقه زده بود بعد از تموم شدن دانشگاهم از بوسان به سئول اومدم مادرم اوایلش خیلی مخالفت میکرد اما بعد از کلی خواهش موافقت کرد و گذاشت برم سئول اشکی روی گونم چکید با دستم پاکش کردم و سعی کردم بخندم بلند گفتم:«هی دختر تو الان سئولی باید خوشحال باشی نه ناراحت که»سریع به اتاق رفتم و لباس ساده ای پوشیدم و به سمت شرکت SL حرکت کردم اسمشو شنیده بودم یکی از بزرگترین شرکتای کره بود و توی رده ی دومی قرار میگرفت ریس و مدیر عامل اصلی اینجا کیم تهیونگ بود یکی از بزرگترین سرمایه دارای کمپانی سامسونگ بعد از 10 مین به شرکت رسیدم شرکت پیشرفته و خیلی مدرنی بود به سمت بادیگارد رفتم و نگاهی بهش انداختم:«سلام برای استخدام اومدم توی اگهی دیدم»بله ای گفت و از در کنار رفت لبمو گزیدم و به سمت منشی رفتم نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد
منشی:«چیکار داشتید خانم؟ »
لبخندی زدم:«برای کار اینجا اومدم»
منشی :«بفرمایید داخل رزومتون باهاتونه؟ »بله ای گفتم و به سمت اتاق رئیس رفتم استرس داشتم تقه ای به در زدم که جوابمو با یه بیا تو گرفتم در رو به ارومی باز کردم و به سمت اون مرد قدم برداشتم
تهیونگ:«رزومتو بزار رو میز»
کاری که خواست رو انجام دادم نگاهی به رزومه انداخت و مشغول خوندنش شد یه تای ابروشو بالا انداخت
تهیونگ:«اسمت چیه؟! »
از شدت استرس ناخنمو توی پوستم فشار دادم و گفتم:«پارک ریتا» نگاهی به حرکتم کرد
تهیونگ:«چرا استرس داری؟»
سFake life
پارت:
___________
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم اطرافمو نگاه کردم تا یکم ویندوزم بیوفته کشی به کمرم دادم و به سمت دستشویی حرکت کردم بعد از شستن دست و صورتم به اگهی های استخدام نگاهی انداختم چشم به یک موقعیت خوب خورد تمام اگهی ها مناسب من نبودن طرف یا باید چند سال سابقه داشت یا سنش بالای 30 بود خوشحال به ادرس چشم دوختم بلاخره میتونستم برم برای خودم کار کنم از وقتی پدرمو از دست میدادم خیلی گذشته بود همون موقع بود که برادر بزرگترم گمشد مادرم هرکاری کرد موفق به پیدا شدنش نشد حتی مطمعن نیستم زندس یا نه! اشک توی چشمام حلقه زده بود بعد از تموم شدن دانشگاهم از بوسان به سئول اومدم مادرم اوایلش خیلی مخالفت میکرد اما بعد از کلی خواهش موافقت کرد و گذاشت برم سئول اشکی روی گونم چکید با دستم پاکش کردم و سعی کردم بخندم بلند گفتم:«هی دختر تو الان سئولی باید خوشحال باشی نه ناراحت که»سریع به اتاق رفتم و لباس ساده ای پوشیدم و به سمت شرکت SL حرکت کردم اسمشو شنیده بودم یکی از بزرگترین شرکتای کره بود و توی رده ی دومی قرار میگرفت ریس و مدیر عامل اصلی اینجا کیم تهیونگ بود یکی از بزرگترین سرمایه دارای کمپانی سامسونگ بعد از 10 مین به شرکت رسیدم شرکت پیشرفته و خیلی مدرنی بود به سمت بادیگارد رفتم و نگاهی بهش انداختم:«سلام برای استخدام اومدم توی اگهی دیدم»بله ای گفت و از در کنار رفت لبمو گزیدم و به سمت منشی رفتم نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد
منشی:«چیکار داشتید خانم؟ »
لبخندی زدم:«برای کار اینجا اومدم»
منشی :«بفرمایید داخل رزومتون باهاتونه؟ »بله ای گفتم و به سمت اتاق رئیس رفتم استرس داشتم تقه ای به در زدم که جوابمو با یه بیا تو گرفتم در رو به ارومی باز کردم و به سمت اون مرد قدم برداشتم
تهیونگ:«رزومتو بزار رو میز»
کاری که خواست رو انجام دادم نگاهی به رزومه انداخت و مشغول خوندنش شد یه تای ابروشو بالا انداخت
تهیونگ:«اسمت چیه؟! »
از شدت استرس ناخنمو توی پوستم فشار دادم و گفتم:«پارک ریتا» نگاهی به حرکتم کرد
تهیونگ:«چرا استرس داری؟»
۴.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.