part 10
#فیک_بی_تی_اس
_________________
_:«ا ت تو بشین جلو»
+:«باشه»
رفتم جلو نشستم و بعدش ماشین حرکت کرد به سمت مدرسه توی راه لیا از پشت زد به شونم
:«هی دختر دیشب چی شده انقد مهربون شدید»
جوابی بهش ندادم ماشین جلوی در مدرسه نگه داشت جیمین پیاده شد و اومد درو برای من باز کرد وارد مدرسه که شدیم همه بهت زده نگاهمون میکردن و منم با اخم جواب نگاهاشونو میدادم مدیر دم در دفتر وایستاده بود با دیدنم به سمتمون اومد
:«به به لیدی لی و مستر پارک»
نگاهمو از مدیر گرفتم مدیر پدرسگی بود دلم میخواست بزنم بکشمش جیمین نگاهی بهم کرد و با دیدن صورتم خندید مدیر ادامه ی حرفشو زد
:«دست در دست هم عاشق میاین»
+:«بله درسته اقای مدیررر»
مدیر بهم خندید
:«فردا خبر بچه دار شدنتون نیاد که خودم بدبختتون میکنم»
+:«هوی مرتیکه حواست هست چی میگی بچه دار شدن چیهههه»
جیمین خنده ای کرد
_:«شایدم شدیم»
+:«گگگگگگ مرتیکه ی میمون داری چی میگی »
اقای مدیر عصبی نگاهم کرد
:«بخاطر این بی ادبیت امروز تمام مدرسه رو تو تمیز میکنی به همراه پدر بچتتتت»
برای پارت بعدی 30تا لایک با 20 تا کامنت
_________________
_:«ا ت تو بشین جلو»
+:«باشه»
رفتم جلو نشستم و بعدش ماشین حرکت کرد به سمت مدرسه توی راه لیا از پشت زد به شونم
:«هی دختر دیشب چی شده انقد مهربون شدید»
جوابی بهش ندادم ماشین جلوی در مدرسه نگه داشت جیمین پیاده شد و اومد درو برای من باز کرد وارد مدرسه که شدیم همه بهت زده نگاهمون میکردن و منم با اخم جواب نگاهاشونو میدادم مدیر دم در دفتر وایستاده بود با دیدنم به سمتمون اومد
:«به به لیدی لی و مستر پارک»
نگاهمو از مدیر گرفتم مدیر پدرسگی بود دلم میخواست بزنم بکشمش جیمین نگاهی بهم کرد و با دیدن صورتم خندید مدیر ادامه ی حرفشو زد
:«دست در دست هم عاشق میاین»
+:«بله درسته اقای مدیررر»
مدیر بهم خندید
:«فردا خبر بچه دار شدنتون نیاد که خودم بدبختتون میکنم»
+:«هوی مرتیکه حواست هست چی میگی بچه دار شدن چیهههه»
جیمین خنده ای کرد
_:«شایدم شدیم»
+:«گگگگگگ مرتیکه ی میمون داری چی میگی »
اقای مدیر عصبی نگاهم کرد
:«بخاطر این بی ادبیت امروز تمام مدرسه رو تو تمیز میکنی به همراه پدر بچتتتت»
برای پارت بعدی 30تا لایک با 20 تا کامنت
۱۴.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.