پارت۸۲
#پارت۸۲
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
پرسیدیموفهمیدیم وضعیتش بی ثُباته
_بله متوجه شدم میشه بدونم ازمن چه کمکی برمیاد
_لطفاخودتون یایکی ازاقوام درجه یکشون تشریف بیاریدکلانتری شکایتتونوثبت کنیدوپرونده ای تشکیل بدین تابه کاراتون رسیدگی بشه
_بله به پدرم میگم حتمابیاد
_ممنون پس بیشترازاین وقتتونونمیگیرم خدانگهدار
سری تکون دادم که بی حرف رفت،مامان کنارم خواب بودهنوز اروم صداش زدم
_مامان،مامان جونم یه لحظه بیدارشو
ترسیده چشاشوبازکرد
_چیشده اکتای چیزیش شده خبری دادن ازبچم
بابغض سرموبه نشونه ی نه تکون دادم
_چیزی نشده پلیس اومده بودواسه خاطرتصادف ادرس دادمیشه به بابابگی بره ببینه چخبرهه
مامان باشه ای گفتوشماره اشوگرفتوجریانوگفت باباهم گفت تایه ساعت دیگه میرهه مستقیم اونجاوبعدمیاداینجا
گوشیموبرداشتموشماره ی ناصروکیل اکتایوگرفتم
جریانوخلاصه بهش گفتم که حسابی ناراحتوشوکه شد
تاکیدکردم حتمابرهه کلانتری خودش کارای قانونیشوپیگیری کنه اونم چشمی گفتوقطع کرد
***دوروزی بودتوبیمارستان بودیم نه مامان خونه میرفت نه من نگاروایمانم دائم بهمون سرمیزدنوباوجوداوناخیالم بابت مامان راحت بود
باباهم بااقاناصردنبال کارای شکایت افتاده بودوهمش در رفته امدبود
انقدداغون بودم که جزگریه ودعاکردن کاردیگه ای نمیتونستم کنم
سرو وضعم خیلی ناجوربودولی اهمیتی نمیدادم
بزورمامان دولقمه غذا میخوردم اونم ازاسترسوناراحتی ثانیه ای بعدهمه روبالامیاوردم
نگاهی به دورواطراف انداختم ساعت نزدیک۲صبح بودکسی توبخش نبودورفتوامدخیلی کم شده بود
مامان چادرشوروصورتش کشیده بودوتسبیح میفرستاد
اروم به سمت مراقبت های ویژه رفتم
چون اجازه ی ملاقات نمیدادن هرشب قایمکی میرفتم ازپشت شیشه میدیدمش
امشب میخواستم هرجورشده وارداتاقش شم تاشایدصداموبشنوه وبه هوش بیاد
وقت کمی مونده بود دکترگفته بوداگه تا۴روزبهوش نیادمیرهه توکما
به اتاقش رسیدم،اطرافوازنظرگذروندم کسی نبودبااحتیاط اون لباسای یک بارمصرفی که دکتراهرباربرای دیدنش میپوشیدنوازتوکاوردراوردموپوشیدم
باخیال راحت داخل شدم
بادیدنش ازجلوباصورت زخمیوبدن بی جون اشکام برای هزارمین بارشروع به ریختن کردن دستمورودهنم فشاردادم تاصدای گریه ام بلندترنشه
جلورفتم نزدیک تختش وایستادم
اروم دست سالمشوتودستم گرفتم
_اکتای هوژینم یادته بهم میگفتی هوژین،ببین اومدم دیدنت چشاتوبازکن دورت بگردم عمرقشنگم
کنارش روصندلی نشستمودستشواروم بوسیدم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
پرسیدیموفهمیدیم وضعیتش بی ثُباته
_بله متوجه شدم میشه بدونم ازمن چه کمکی برمیاد
_لطفاخودتون یایکی ازاقوام درجه یکشون تشریف بیاریدکلانتری شکایتتونوثبت کنیدوپرونده ای تشکیل بدین تابه کاراتون رسیدگی بشه
_بله به پدرم میگم حتمابیاد
_ممنون پس بیشترازاین وقتتونونمیگیرم خدانگهدار
سری تکون دادم که بی حرف رفت،مامان کنارم خواب بودهنوز اروم صداش زدم
_مامان،مامان جونم یه لحظه بیدارشو
ترسیده چشاشوبازکرد
_چیشده اکتای چیزیش شده خبری دادن ازبچم
بابغض سرموبه نشونه ی نه تکون دادم
_چیزی نشده پلیس اومده بودواسه خاطرتصادف ادرس دادمیشه به بابابگی بره ببینه چخبرهه
مامان باشه ای گفتوشماره اشوگرفتوجریانوگفت باباهم گفت تایه ساعت دیگه میرهه مستقیم اونجاوبعدمیاداینجا
گوشیموبرداشتموشماره ی ناصروکیل اکتایوگرفتم
جریانوخلاصه بهش گفتم که حسابی ناراحتوشوکه شد
تاکیدکردم حتمابرهه کلانتری خودش کارای قانونیشوپیگیری کنه اونم چشمی گفتوقطع کرد
***دوروزی بودتوبیمارستان بودیم نه مامان خونه میرفت نه من نگاروایمانم دائم بهمون سرمیزدنوباوجوداوناخیالم بابت مامان راحت بود
باباهم بااقاناصردنبال کارای شکایت افتاده بودوهمش در رفته امدبود
انقدداغون بودم که جزگریه ودعاکردن کاردیگه ای نمیتونستم کنم
سرو وضعم خیلی ناجوربودولی اهمیتی نمیدادم
بزورمامان دولقمه غذا میخوردم اونم ازاسترسوناراحتی ثانیه ای بعدهمه روبالامیاوردم
نگاهی به دورواطراف انداختم ساعت نزدیک۲صبح بودکسی توبخش نبودورفتوامدخیلی کم شده بود
مامان چادرشوروصورتش کشیده بودوتسبیح میفرستاد
اروم به سمت مراقبت های ویژه رفتم
چون اجازه ی ملاقات نمیدادن هرشب قایمکی میرفتم ازپشت شیشه میدیدمش
امشب میخواستم هرجورشده وارداتاقش شم تاشایدصداموبشنوه وبه هوش بیاد
وقت کمی مونده بود دکترگفته بوداگه تا۴روزبهوش نیادمیرهه توکما
به اتاقش رسیدم،اطرافوازنظرگذروندم کسی نبودبااحتیاط اون لباسای یک بارمصرفی که دکتراهرباربرای دیدنش میپوشیدنوازتوکاوردراوردموپوشیدم
باخیال راحت داخل شدم
بادیدنش ازجلوباصورت زخمیوبدن بی جون اشکام برای هزارمین بارشروع به ریختن کردن دستمورودهنم فشاردادم تاصدای گریه ام بلندترنشه
جلورفتم نزدیک تختش وایستادم
اروم دست سالمشوتودستم گرفتم
_اکتای هوژینم یادته بهم میگفتی هوژین،ببین اومدم دیدنت چشاتوبازکن دورت بگردم عمرقشنگم
کنارش روصندلی نشستمودستشواروم بوسیدم
۲.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.