the devil made me part10👠📼💋💉
the devil made me part10👠📼💋💉
یادآوریه پارت قبل این بود که ا/ت و ته از پشت میله های زندان باهام حرف زدنو و ته بهش یه اسلحه میده و میگه که برای عملیات آماده باشه
وقتی ته میره جونگ کوک میاد و کمی باهم کپ میزنن بعد ا/ت از یه سری پله ها پایین میره که به آخرین پله که رسید دستگیره یه درو می چرخونه و وارد اتاق میشه که چونگ هی برادر جونگ کوک رو اونجا پیدا میکنه
از زبان ا/ت
وقتی با هر قدم از پله های تموم نشدنی بالا میرفتم به این فکر می کردم که به جونگ کوک بگم برادرش اینجاست یا نه
اما چیزی که بیشتر از همه ذهنمو درگیرش کرده بود این بود که چرا خودشو از همه مخفی میکنه حتی جونگ کوک
یعنی چه اتفاقی بینشون افتاده که نمی خواد جونگ کوک از حضورش تو یکی اتاقای این اقامت گاه شیطان خبردار شه
اگه بهش بگم ممکنه براش بد شه؟
به زودی از اینجا میریم بیرون و نمی خوام چونگ هی بقیه ی عمرشو تو این شکنجه گاه لعنتی تباه کنه
وقتی به آخرین پله رسیدن قبل از اینکه دستگیره درو بچرخونم تصمیمو نهایی کردم
روزی که بخوایم فرار کنیم اونو با خودم میبرم حالا هر اتفاقی هم که بیوفته من حاظرم بهاشو بپردازم...چونگ هی رو با خودم میبرم
وقتی دستیگره درو چرخوندم با اولین قدمی که برداشتم چندتا نگهبان دورم کردن
از اونجایی که اهل تسلیم شدن نبودمو حتی اگه میدیدم یه درصد شانس دارن تا آخرشو میرفتم پس باتوم نگهبانی که سمت راستم بود رو سریع از دستش قاپیدم و تا دومی خواست بیاد سمتم با باتوم محکم کبوندم تو صورتش که شک دارم با عمل زیبایی هم فکش به حالت اولیه برگرده
سومی از پشت دستامو از پشت قفل کرد پس با پام زدم تو سرش که پرت شد عقب
چهارمی چاغو تو دستش داشت اما من انقدر به خودم اطمینان داشتم که به یه جاخالی کوچیک مچ دستشو چرخوندم و چاغو رو از دستش گرفتم و یه لگد زدم زد به زانوش که افتاد رو زمین و از درد ناله کرد
پنجمی که اومد خودش یه چاغو داشت پس سعی کردم از حملاتش جلوگیری کنم اما خیلی سریع بود و منو به نفس درآورد
اما انقدر کشش داد که مجبور شدم تیغه ی چاغومو با زخمی کردن صورتش با خون لکه دار کنم
اما تا این کارو کردم یه نفر از پشت محکم گرفتم یه نفر دیگه اومد و با مشت می زد به شکمم که بار دوم که خواست بزنه برگشتم که به دوستش زد
وقتی تونستم خودمو ازش رها کنم حس کردن یه چیز خیلی تیز گلومو سوراخ کرد
از درد افتادم رو زمین
سرنج رو از تو گلوم درآوردم و پرتش کردم اون طرف
چشمام خیلی تار می دید و با هر پلک زدن بدتر و بدتر میشد
توانایی نگه داشتن تعادلمو نداشتم و به دست و پا افتادم
➕: تو با من چیکار کردی لعنتی؟
دکتر: باید بیشتر مراقب می بودی... ا/ت
دستمو گزاشتم روی پیشونیم درد فجیهی تو سرم می پیچید
توانایه تحمل این همه درد رو نداشتم چیزی حس نمی کردم
یادآوریه پارت قبل این بود که ا/ت و ته از پشت میله های زندان باهام حرف زدنو و ته بهش یه اسلحه میده و میگه که برای عملیات آماده باشه
وقتی ته میره جونگ کوک میاد و کمی باهم کپ میزنن بعد ا/ت از یه سری پله ها پایین میره که به آخرین پله که رسید دستگیره یه درو می چرخونه و وارد اتاق میشه که چونگ هی برادر جونگ کوک رو اونجا پیدا میکنه
از زبان ا/ت
وقتی با هر قدم از پله های تموم نشدنی بالا میرفتم به این فکر می کردم که به جونگ کوک بگم برادرش اینجاست یا نه
اما چیزی که بیشتر از همه ذهنمو درگیرش کرده بود این بود که چرا خودشو از همه مخفی میکنه حتی جونگ کوک
یعنی چه اتفاقی بینشون افتاده که نمی خواد جونگ کوک از حضورش تو یکی اتاقای این اقامت گاه شیطان خبردار شه
اگه بهش بگم ممکنه براش بد شه؟
به زودی از اینجا میریم بیرون و نمی خوام چونگ هی بقیه ی عمرشو تو این شکنجه گاه لعنتی تباه کنه
وقتی به آخرین پله رسیدن قبل از اینکه دستگیره درو بچرخونم تصمیمو نهایی کردم
روزی که بخوایم فرار کنیم اونو با خودم میبرم حالا هر اتفاقی هم که بیوفته من حاظرم بهاشو بپردازم...چونگ هی رو با خودم میبرم
وقتی دستیگره درو چرخوندم با اولین قدمی که برداشتم چندتا نگهبان دورم کردن
از اونجایی که اهل تسلیم شدن نبودمو حتی اگه میدیدم یه درصد شانس دارن تا آخرشو میرفتم پس باتوم نگهبانی که سمت راستم بود رو سریع از دستش قاپیدم و تا دومی خواست بیاد سمتم با باتوم محکم کبوندم تو صورتش که شک دارم با عمل زیبایی هم فکش به حالت اولیه برگرده
سومی از پشت دستامو از پشت قفل کرد پس با پام زدم تو سرش که پرت شد عقب
چهارمی چاغو تو دستش داشت اما من انقدر به خودم اطمینان داشتم که به یه جاخالی کوچیک مچ دستشو چرخوندم و چاغو رو از دستش گرفتم و یه لگد زدم زد به زانوش که افتاد رو زمین و از درد ناله کرد
پنجمی که اومد خودش یه چاغو داشت پس سعی کردم از حملاتش جلوگیری کنم اما خیلی سریع بود و منو به نفس درآورد
اما انقدر کشش داد که مجبور شدم تیغه ی چاغومو با زخمی کردن صورتش با خون لکه دار کنم
اما تا این کارو کردم یه نفر از پشت محکم گرفتم یه نفر دیگه اومد و با مشت می زد به شکمم که بار دوم که خواست بزنه برگشتم که به دوستش زد
وقتی تونستم خودمو ازش رها کنم حس کردن یه چیز خیلی تیز گلومو سوراخ کرد
از درد افتادم رو زمین
سرنج رو از تو گلوم درآوردم و پرتش کردم اون طرف
چشمام خیلی تار می دید و با هر پلک زدن بدتر و بدتر میشد
توانایی نگه داشتن تعادلمو نداشتم و به دست و پا افتادم
➕: تو با من چیکار کردی لعنتی؟
دکتر: باید بیشتر مراقب می بودی... ا/ت
دستمو گزاشتم روی پیشونیم درد فجیهی تو سرم می پیچید
توانایه تحمل این همه درد رو نداشتم چیزی حس نمی کردم
۴۴.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.