❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part9
وقتی هواپیما تو خاک اسپانیا به زمین نشست، ساعت 12ظهر بود.
با ماشینی که منتظرم بود به سمت بهترین هتلی که سیترا رزرو کرده حرکت کردیم.
هوای مادرید (پایتخت اسپانیا) به اندازه نیویورک سرد نبود و از حال و هوای شهر خوشم اومد.
وقتی تو به هتل رسیدیم و تو اتاقم جا گیر شدم به شدت احساس خستگی و کوفتگی میکردم اما نمیتونستم بخوابم چون امروز جشن بود و من باید برای معامله میرفتم.
بعد از یه دوش و خوردن ناهار، با گوشیم به مردی که رابط سیترا تو اسپانیا بود تماس گرفتم: آقای کالن؟
صدای گرمی با ته لحجه غلیظ اسپانیایی به گوش رسید: اوه سنیوریتا سینگستر منتظر تماستون بودم.
به شدت تقلا میکرد انگلیسی صحبت کنه.
برای اینکه کارشو راحت کنم به زبان اسپانیایی گفتم: والریا سینگستر هستم میخاستم شما رو ببینم.
خندید: این عالیه که شما اسپانیایی بلدین.
خب سیترا مجبورم کرده بود به چند تا زبان مسلط بشم!
من: کجا همو ببینیم؟
کالن: مهمونی ساعت 3 شروع میشه، اونجا با هم صحبت میکنیم.
تایید کردم: اوکی، چجوری بشناسمتون؟
کالن: براتون عکسم رو میفرستم.
من: باشه پس من قطع میکنم.
3 ساعت برای آماده شدن فرصت داشتم.
لباسامو عوض کردم و از ریسپشن ادرس یه مرکز خرید رو گرفتم.
راننده هم کمکم کرد تا پیداش کنم و بعد از دوساعت گشتن بالاخره یه لباس شب مناسب پیدا کردم.
از راننده خواستم منو به یه آرایشگاه برسونه، چون سیترا تاکید کرده بود من نماینده اونم و باید بدرخشم!
بالاخره راس ساعت 3 بعد از ظهر لباس پوشیده و ارایش کرده تو راه عمارتی بودم که قرار بود اونجا جشن برگزار بشه!
لباسم سبز بود، ارایش لایتی با تم سبز داشتم و چشمام به خاطر لنز های سبزی که به اصرار ارایشگر گذاشته بودم کمی میسوخت!
ـــ رسیدیم سنیوریتا(در زبان اسپانیایی به معنای دوشیزه یا دختری که ازدواج نکرده).
خودم رو تو ایینه چک کردم: اوکی پیاده میشم.
در ماشین رو برام باز کرد و من بعد از صاف کردن لباسم رفتم داخل.
جمعیت زیادی تو عمارت بودن و هنوز هیچی نشده بوی تند تنباکو و مواد مخدر همه جا رو پر کرده بود.
بی توجه به زن و مرادی برنزه ی اسپانیایی، گوشیمو چک کردم تا عکسی رو که کالن از خودش فرستاده بود رو ببینم.
یه مرد تقریبا 45ساله با موهای جوگندمی و پوست برنزه!
چشم گردوندم تا پیداش کنم.
زیاد طول نکشید که با اون لباس پیراهن سفید و قد کوتاه تشخیصش بدم.
با ارامش رفتم سمتش: سینیور کالن؟(آقای کالن).
به سمتم چرخید و با دیدنم چشماش برق زد: عاح سنیوریتا، چه افتخاری!
..... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part9
وقتی هواپیما تو خاک اسپانیا به زمین نشست، ساعت 12ظهر بود.
با ماشینی که منتظرم بود به سمت بهترین هتلی که سیترا رزرو کرده حرکت کردیم.
هوای مادرید (پایتخت اسپانیا) به اندازه نیویورک سرد نبود و از حال و هوای شهر خوشم اومد.
وقتی تو به هتل رسیدیم و تو اتاقم جا گیر شدم به شدت احساس خستگی و کوفتگی میکردم اما نمیتونستم بخوابم چون امروز جشن بود و من باید برای معامله میرفتم.
بعد از یه دوش و خوردن ناهار، با گوشیم به مردی که رابط سیترا تو اسپانیا بود تماس گرفتم: آقای کالن؟
صدای گرمی با ته لحجه غلیظ اسپانیایی به گوش رسید: اوه سنیوریتا سینگستر منتظر تماستون بودم.
به شدت تقلا میکرد انگلیسی صحبت کنه.
برای اینکه کارشو راحت کنم به زبان اسپانیایی گفتم: والریا سینگستر هستم میخاستم شما رو ببینم.
خندید: این عالیه که شما اسپانیایی بلدین.
خب سیترا مجبورم کرده بود به چند تا زبان مسلط بشم!
من: کجا همو ببینیم؟
کالن: مهمونی ساعت 3 شروع میشه، اونجا با هم صحبت میکنیم.
تایید کردم: اوکی، چجوری بشناسمتون؟
کالن: براتون عکسم رو میفرستم.
من: باشه پس من قطع میکنم.
3 ساعت برای آماده شدن فرصت داشتم.
لباسامو عوض کردم و از ریسپشن ادرس یه مرکز خرید رو گرفتم.
راننده هم کمکم کرد تا پیداش کنم و بعد از دوساعت گشتن بالاخره یه لباس شب مناسب پیدا کردم.
از راننده خواستم منو به یه آرایشگاه برسونه، چون سیترا تاکید کرده بود من نماینده اونم و باید بدرخشم!
بالاخره راس ساعت 3 بعد از ظهر لباس پوشیده و ارایش کرده تو راه عمارتی بودم که قرار بود اونجا جشن برگزار بشه!
لباسم سبز بود، ارایش لایتی با تم سبز داشتم و چشمام به خاطر لنز های سبزی که به اصرار ارایشگر گذاشته بودم کمی میسوخت!
ـــ رسیدیم سنیوریتا(در زبان اسپانیایی به معنای دوشیزه یا دختری که ازدواج نکرده).
خودم رو تو ایینه چک کردم: اوکی پیاده میشم.
در ماشین رو برام باز کرد و من بعد از صاف کردن لباسم رفتم داخل.
جمعیت زیادی تو عمارت بودن و هنوز هیچی نشده بوی تند تنباکو و مواد مخدر همه جا رو پر کرده بود.
بی توجه به زن و مرادی برنزه ی اسپانیایی، گوشیمو چک کردم تا عکسی رو که کالن از خودش فرستاده بود رو ببینم.
یه مرد تقریبا 45ساله با موهای جوگندمی و پوست برنزه!
چشم گردوندم تا پیداش کنم.
زیاد طول نکشید که با اون لباس پیراهن سفید و قد کوتاه تشخیصش بدم.
با ارامش رفتم سمتش: سینیور کالن؟(آقای کالن).
به سمتم چرخید و با دیدنم چشماش برق زد: عاح سنیوریتا، چه افتخاری!
..... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
۳.۴k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.