همسر اجباری ۳۳۷
#همسر_اجباری #۳۳۷
دستمو تو دستش گرفتو برد نزدیک لبش و اروم بوسه ای بهش زد و دست دیگه دور کمرم حلقه کرد...بعد نگاهی تو
چشمام کرد و گفت:
-آنا داشتم دیوونه میشدم از وقتی رفتم خوب نخوابیدم بی تو خوابیدنو بلد نیستم بد عادتم کردی عشقم.
این حرف دل منم بود منم وقتی میخوابیدم باید حتما سرم روی بازوی آریا بود که خوابم میگرفت.سرمو گذاشتم رو
سینه آریا و گفتم.
-آریا خیلی دلم واست تنگ شده بود...
چند تا بوسه به سرم زدو دست دیگه اشم محکم دورم حلقه کرد.
-ای جونم داشتم واسه این بغلت جون میدادمآ.
داشت فشار دستاشو خیلی زیاد میکرد سرمو برداشتمو گفتم.
-آی ...آی آریاااا...آریااا.
-به من چه خب دستام دارن حرف لبمو داد میزنن سریع ....سریع سرتو باال کن و بوسم کن ... تا کمرت خورد نشده...
سرمو برداشتمو گفتم آییی..
که آریا سریع لبشو رو لبم گذاشت...
تازه لبشو رو لبم گذاشته بود که در باز شد...
و من که مسخ شده بودم آریا رو نمیدونم...
-آرییی
با دیدن ما حرفش تو دهنش خشک شد...
سرشو انداخت پایین...
من بازم اومدم وسط عملیات عاشقانه.
آریا:احسان
-جانم داداش...
-من چند بار بگم...چند بار یه حرفو تکرار کنم.
صداش باال رفت و ادامه داد...
-گفتم یا نگفتم گفتم تویله نیست.اینجا کجاست ؟..
-شب کوکه.
وای خیلی لحنش خنده دار بود.
-که اینطور اینجا شب کوکه...ها...
یه بوسه رو پیشونیم زد .
-خانمم باید اینو ادب کنم فعال ببخش.
احسان چند قدم عقب...عقب رفت وگفت.
- هی ...هی..نیا نزدیک جون ...آنااا..
و شروع کردن دنبال هم دوییدن ....
احسان :آقای محسن...)بابای من(
-ککککمکککک....کجایی که برادر دخترتو کشتن.
آریا :احسان چند بار ازت گذشتم دیگه نمیگذرم...
منم دوییدم رفتم پایین تو حیاط دنبالشوون..
دستمو تو دستش گرفتو برد نزدیک لبش و اروم بوسه ای بهش زد و دست دیگه دور کمرم حلقه کرد...بعد نگاهی تو
چشمام کرد و گفت:
-آنا داشتم دیوونه میشدم از وقتی رفتم خوب نخوابیدم بی تو خوابیدنو بلد نیستم بد عادتم کردی عشقم.
این حرف دل منم بود منم وقتی میخوابیدم باید حتما سرم روی بازوی آریا بود که خوابم میگرفت.سرمو گذاشتم رو
سینه آریا و گفتم.
-آریا خیلی دلم واست تنگ شده بود...
چند تا بوسه به سرم زدو دست دیگه اشم محکم دورم حلقه کرد.
-ای جونم داشتم واسه این بغلت جون میدادمآ.
داشت فشار دستاشو خیلی زیاد میکرد سرمو برداشتمو گفتم.
-آی ...آی آریاااا...آریااا.
-به من چه خب دستام دارن حرف لبمو داد میزنن سریع ....سریع سرتو باال کن و بوسم کن ... تا کمرت خورد نشده...
سرمو برداشتمو گفتم آییی..
که آریا سریع لبشو رو لبم گذاشت...
تازه لبشو رو لبم گذاشته بود که در باز شد...
و من که مسخ شده بودم آریا رو نمیدونم...
-آرییی
با دیدن ما حرفش تو دهنش خشک شد...
سرشو انداخت پایین...
من بازم اومدم وسط عملیات عاشقانه.
آریا:احسان
-جانم داداش...
-من چند بار بگم...چند بار یه حرفو تکرار کنم.
صداش باال رفت و ادامه داد...
-گفتم یا نگفتم گفتم تویله نیست.اینجا کجاست ؟..
-شب کوکه.
وای خیلی لحنش خنده دار بود.
-که اینطور اینجا شب کوکه...ها...
یه بوسه رو پیشونیم زد .
-خانمم باید اینو ادب کنم فعال ببخش.
احسان چند قدم عقب...عقب رفت وگفت.
- هی ...هی..نیا نزدیک جون ...آنااا..
و شروع کردن دنبال هم دوییدن ....
احسان :آقای محسن...)بابای من(
-ککککمکککک....کجایی که برادر دخترتو کشتن.
آریا :احسان چند بار ازت گذشتم دیگه نمیگذرم...
منم دوییدم رفتم پایین تو حیاط دنبالشوون..
۱۰.۰k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.