خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
دیدگاه ها (۴)

عادت کرده ام…به اینکه همیشه در بحرانهای زندگی ام…خودم هوای خ...

از یه جایی به بعد به خودت میگی…اصلن چه دلیلی داره به کسی بگم...

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمشمی‌سازمش روی تصویر توو تو با یک کل...

از فکر من بگذر خیالت تخت باشدمن می تواند بی تو هم خوشبخت باش...

فیک جدید

<><><>>><>>>>><<><>>﷼ قسمت شانزدهم ]]]]16پیمایش و پیدایش نظا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط