با تو نه برای من غروری ماند
.
با تو نه برایِ من غروری ماند
نه حواسی
نه دلی
با تو هرچقدر هم که پا در کفشِ رفتن می کنم
باز هم نمی روم
با تو هرچه حواسم را جایی دور پرت می کنم
خودم را حتی راهی ِ جاده می کنم و دور می شوم
باز هم به دنبالِ تو در چشمانِ هر غریبه ای می گردم
با تو دلم تنگ می شود
آنقدر تنگ که می ترسم راهِ نفس بر من ببندد
با تو هرچه سراغِ غرورم را می گیرم
صدایش را نمی شنوم
تو مرا
از همیشه تنها تر کرده ای
آنقدر تنها
که برایِ خودم را دیدن هم
باید پناه بیاورم به چشمانِ تـو
که نیست
که نمی بیند مــــــــرا
.
عادل دانتیسم
با تو نه برایِ من غروری ماند
نه حواسی
نه دلی
با تو هرچقدر هم که پا در کفشِ رفتن می کنم
باز هم نمی روم
با تو هرچه حواسم را جایی دور پرت می کنم
خودم را حتی راهی ِ جاده می کنم و دور می شوم
باز هم به دنبالِ تو در چشمانِ هر غریبه ای می گردم
با تو دلم تنگ می شود
آنقدر تنگ که می ترسم راهِ نفس بر من ببندد
با تو هرچه سراغِ غرورم را می گیرم
صدایش را نمی شنوم
تو مرا
از همیشه تنها تر کرده ای
آنقدر تنها
که برایِ خودم را دیدن هم
باید پناه بیاورم به چشمانِ تـو
که نیست
که نمی بیند مــــــــرا
.
عادل دانتیسم
- ۲.۷k
- ۱۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط