با تو نه برای من غروری ماند

.
با تو نه برایِ من غروری ماند
نه حواسی
نه دلی
با تو هرچقدر هم که پا در کفشِ رفتن می کنم
باز هم نمی روم
با تو هرچه حواسم را جایی دور پرت می کنم
خودم را حتی راهی ِ جاده می کنم و دور می شوم
باز هم به دنبالِ تو در چشمانِ هر غریبه ای می گردم
با تو دلم تنگ می شود
آنقدر تنگ که می ترسم راهِ نفس بر من ببندد
با تو هرچه سراغِ غرورم را می گیرم
صدایش را نمی شنوم
تو مرا
از همیشه تنها تر کرده ای
آنقدر تنها
که برایِ خودم را دیدن هم
باید پناه بیاورم به چشمانِ تـو
که نیست
که نمی بیند مــــــــرا
.
عادل دانتیسم
دیدگاه ها (۲)

.... ‎چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد‎دل صیاد به آهو به تپید...

وقتی که دیگر نبودمن به بودنش نیازمند شدموقتی که دیگر رفتمن ب...

یادش بخیر

آن یار که عهد دوستداران بشکستمی رفت و منش گرفته دامان در دست...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

خدا توبه کنندگان را دوست دارد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط