پارت

#پارت۹۲

کنار روژان نشسته بودم و تلوزیون تماشا میکردم.مهمونا رفته بودن.کیان روی مبلی نشسته بود و تو فکر بود و به یه نقطه ی نا معلوم خیره شده بود.یه دفعه نمیدونم چی شد که روژان حالش بهم خورد و دوید سمت دسشویی.سریع رفتم پیشش.
_روژان؟خوبی؟چی شد؟
از دسشویی اومد بیرون.صورتش خیس بود.با شالش خشک کرد و گفت
_هیچی.خوبم...چند وقته همشاینطوری میشم.
کمکش کردم رفتیم تو اتاق.خوابید روی تخت.برقو خاموش کردم و رفتم بیرون.کیان داشت با رزمهر گل یا پوچ بازی میکرد.منم رفتم توی یه اتاق دیگه و تا سرم به بالش رسید خوابم برد.
★٭★
صبح رفتیم دور زدن و خرید .ناهارم موندیم ویلا ولی دوباره حال روژان بهم خورد و دویید سمت دسشویی.نمیدونم چش شده بود!یه قرص خورد و خوابید.تا غروبم بیدار نشد.واسه شام بیدارش کردم.با بیحالی خورد.همگی رفتیم لب ساحل.دوس داشتم مثه این فیلما الان یکی گیتار بزنه!!ولی هیچ کس گیتار نزد.برعکس همه گفتن خوابمون میاد رفتن تو ویلا.فقط من و روژان و کیان موندیم.
سه تایی پتو پیچ شده زل زده بودیم به آتیش روبرومون.هر کس تو افکار خودش غرق بود.یه دفعه کیان بلند شد و رفت سمت ویلا.چند دیقه بعد با یه گیتار برگشت.کاش از خدا یه چیز دیگه میخاستم!!!یکم فکر کرد بعد شروع به زدن کرد.نمیخوند.فقط یه ریتم آرومو پیش گرفته بودو میزد.خیلی قشنگ بود.چشمامو بستمو فقط گوش کردم به اون آهنگ...یهو آهنگ قطع شد و کیان با سرعت از جاش بلند شد و به طرف روژان دویید.
_روژان؟روژان؟باز کن چشاتو
بعد با عجله دوید سمت ویلا.روژان چشاش بسته بود و گردنش افتاده بود.بیهوش شده بود.رفتم طرفش با نگرانی سرشو تو دستام گرفتم.هر چی صداش زدم جوابمو نداد.
ماشین نزدیکمون ایستاد.روژانو سوار کردیم و به سرعت به سمت بیمارستان رفتیم.
★٭★
_حالش بهتره...سرم زدن بهش...باشه باشه....فعلا
وقتی کیان خیال بقیه رو راحت کرد برگشت سمت اتاق روژان و نشست کنارم.دستای روژان سرد سرد بود.نمیدونم چقدر به چهره ی روژان خیره موندم که کیان گفت
_آیدا...
_هوم؟
_میدونم الان جاش نیس ولی یه چیزی میخاستم بهت بگم
بیخیال گفتم
_بگو
_ببین الان ما...
پرده ی سفید کنار زده شد و یه آقا با روپوش سفید اومد تو...کیان زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم چی بود.آقای دکتر یه نگاهی به برگه های توی دستاش انداخت و گفت
_خانوم روژان مفتخر... درسته؟
_بله
دستی به عینکش کشید و گفت
_شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
مخاطبش کیان بود
_من برادرشونم
_همسرشون کجان؟
_ایشون...فوت کردن.
_خدا رحمتشون کنه.ولی بیشتر باید خواستون به خواهرتون باشه.ایشون باردارن.
دیدگاه ها (۱۵)

درباره ی تولد دوتا همزاد میخاستم بگم.توی سیلورنا تقریبا هر م...

#پارت۹۳بعد ازینکه اون جمله رو گفت چند تا توصیه پزشکی کرد و ر...

#پارت۹۱ تعجب به کسی که دستمو میکشید نگاه میکردم.بی حرف دنبال...

#پارت۹۰رسیدیم دم ویلا.دوباره اون ساحل نقره ای.خیره کننده بود...

Blackpinkfictions پارت۲۳

🖤مافیای من🖤

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط