عمارت نفرین شده
عمارت نفرین شده
پارت 3
(ویو ا،ت)
بعد از خدا حافظی به سمت خونه رفتم البته خونه که نبود عمارت بود و خوب خیلی ترسناک بود هوا تاریک شده بود و مه همه جاروگرفته بود و رعدوبرق هم بود رفتم به سمت خونه و با ترس و لرز دستگیره در رو کشیدم وقتی وارد خونه شدم در رو آروم بستم خونه ی خیلی قشنگی بود ولی در عین حال ترسناک مرموز و ساکت بود آهسته آهسته قدم بر می داشتم میرفتم جلو بعد از کمی راه رفتن وارد یه سالن شدم که دیدم یه پسر و یه کاناپه خوابیده بود و یکی از دست هایش روی چشمش بود نزدیک تر شدم و صداش کردم
+ببخشید آقا
که یهو دستم رو گرفت و خیمه زد روم از ترس چشام گرد شده بود و نفسم حبس شده بود با چشای خمار قرمزش بهم زل زد و گفت
#بعد از خوابیدن غذا خوردن میچسبه
چشام گشاد تر شد و وقتی خم شد و رفت سمت گردنم جیغ بلندی کشیدم و هولش دادم اون طرف و شروع کردم به دوییدن اما اون همونجا وایساده بود سرمو بگردوندم که ببینم دنبالم میاد یا نه که یهو خوردم به یه چیزی سرمو آوردم بالا که با ۰۰۰۰
پارت 3
(ویو ا،ت)
بعد از خدا حافظی به سمت خونه رفتم البته خونه که نبود عمارت بود و خوب خیلی ترسناک بود هوا تاریک شده بود و مه همه جاروگرفته بود و رعدوبرق هم بود رفتم به سمت خونه و با ترس و لرز دستگیره در رو کشیدم وقتی وارد خونه شدم در رو آروم بستم خونه ی خیلی قشنگی بود ولی در عین حال ترسناک مرموز و ساکت بود آهسته آهسته قدم بر می داشتم میرفتم جلو بعد از کمی راه رفتن وارد یه سالن شدم که دیدم یه پسر و یه کاناپه خوابیده بود و یکی از دست هایش روی چشمش بود نزدیک تر شدم و صداش کردم
+ببخشید آقا
که یهو دستم رو گرفت و خیمه زد روم از ترس چشام گرد شده بود و نفسم حبس شده بود با چشای خمار قرمزش بهم زل زد و گفت
#بعد از خوابیدن غذا خوردن میچسبه
چشام گشاد تر شد و وقتی خم شد و رفت سمت گردنم جیغ بلندی کشیدم و هولش دادم اون طرف و شروع کردم به دوییدن اما اون همونجا وایساده بود سرمو بگردوندم که ببینم دنبالم میاد یا نه که یهو خوردم به یه چیزی سرمو آوردم بالا که با ۰۰۰۰
- ۷۸۳
- ۱۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط