عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟸𝟹"
جونگ کوک داشت صبونه کوفت میکرد (ا.ت بی ادب نیس، من الان فعلن گرممه و اعصاب مصاب تعطیل😑)
رفتم پایین کنارش نشستم یکم خامه کشید رو نون و رو میز نشستم و یک گاز زدم
جونگ کوک : صندلی و برای چی اختراع کردن؟
ا/ت : خبر ندارم (با دهن پر)
جونگ کوک : عجب
ا/ت : من میرم شرکت امروز کارام و زود انجام میدم با لیا قرار دارم
جونگ کوک : زیادی باهاش صمیمی نیستی
ا/ت : تو هم با تهیونگ صمیمی هستی، ولک من رفتم گود بای
جونگ کوک : نوچ نوچ نوچ
منم صبحانم و خوردم و رفتم شرکت اما ا/ت نبود از یک کاجدید: ا/ت کجاست
کارمند : کار هاشون و تموم کردن و رفتن
جونگ کوک : اها میتونی بری
کارمند : چشم
رفتم تو اتاق که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود جواب دادم
تهیونگ : الو داداش کجایی
جونگ کوک : شرکت چطور؟
تهیونگ : ما با ا/ت و لباس امدیم ساحل میخوایم بریم تو اب تو هم بیا
جونگ کوک : چی تو دیگه کی با اون دوتا صمیمی شدی
تهیونگ : ولکن داداش بیا دیگه یکم از اون کار دل بکن بلند نمیشه که تا تی تا تی بره
جونگ کوک : باش میرم لباسا م و عوض میکنم میام
تهیونگ : میخوایم بریم تو اب با لباس زیر میاریم دیگه زود بیا
جونگ کوک : با.. الو الو قطع کرد صبر کن یعنی ا/ت هم با لباس زیر میره تو اب کنار اون همه مرد قریبه امروزم هوا افتابیه حتما خیلیا میزنم شنا
سریع حاضر شدم و رفتم ساحل یکم جلو تر رفتم که ا/ت و بچه ها رو دیدم تهیونگ با مایو بود
ا/ت و لیا با شرت و نیم تنه
رفتم کنارشون
ا/ت : چه عجب اقا امد بلاخره لیا پاشو بریم تو اب
لیا :بریممممم هورا
پریدن تو اب
تهیونگ : بیا ماهم بریم منم لباسم و در اوردم رفتم
ا/ت و لیا کنار چند تا مرد بودن شاید فاصلشون پنج متر بود مرد ها هم همش نگاه ا/ت و لیا میکردن که یهو تهیونگ مثل بچه ها سرم و کرد تو اب ها
ا/ت : تهیونگ خفظ کردی 😂
بعد اوردم بیرون
تهیونگ : الان خیس شدی داش
جونگ کوک : میکشمت
داشتیم با هم حرف میزدیم و بازی میکردیم که.....
ادامه دارد.....
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟸𝟹"
جونگ کوک داشت صبونه کوفت میکرد (ا.ت بی ادب نیس، من الان فعلن گرممه و اعصاب مصاب تعطیل😑)
رفتم پایین کنارش نشستم یکم خامه کشید رو نون و رو میز نشستم و یک گاز زدم
جونگ کوک : صندلی و برای چی اختراع کردن؟
ا/ت : خبر ندارم (با دهن پر)
جونگ کوک : عجب
ا/ت : من میرم شرکت امروز کارام و زود انجام میدم با لیا قرار دارم
جونگ کوک : زیادی باهاش صمیمی نیستی
ا/ت : تو هم با تهیونگ صمیمی هستی، ولک من رفتم گود بای
جونگ کوک : نوچ نوچ نوچ
منم صبحانم و خوردم و رفتم شرکت اما ا/ت نبود از یک کاجدید: ا/ت کجاست
کارمند : کار هاشون و تموم کردن و رفتن
جونگ کوک : اها میتونی بری
کارمند : چشم
رفتم تو اتاق که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود جواب دادم
تهیونگ : الو داداش کجایی
جونگ کوک : شرکت چطور؟
تهیونگ : ما با ا/ت و لباس امدیم ساحل میخوایم بریم تو اب تو هم بیا
جونگ کوک : چی تو دیگه کی با اون دوتا صمیمی شدی
تهیونگ : ولکن داداش بیا دیگه یکم از اون کار دل بکن بلند نمیشه که تا تی تا تی بره
جونگ کوک : باش میرم لباسا م و عوض میکنم میام
تهیونگ : میخوایم بریم تو اب با لباس زیر میاریم دیگه زود بیا
جونگ کوک : با.. الو الو قطع کرد صبر کن یعنی ا/ت هم با لباس زیر میره تو اب کنار اون همه مرد قریبه امروزم هوا افتابیه حتما خیلیا میزنم شنا
سریع حاضر شدم و رفتم ساحل یکم جلو تر رفتم که ا/ت و بچه ها رو دیدم تهیونگ با مایو بود
ا/ت و لیا با شرت و نیم تنه
رفتم کنارشون
ا/ت : چه عجب اقا امد بلاخره لیا پاشو بریم تو اب
لیا :بریممممم هورا
پریدن تو اب
تهیونگ : بیا ماهم بریم منم لباسم و در اوردم رفتم
ا/ت و لیا کنار چند تا مرد بودن شاید فاصلشون پنج متر بود مرد ها هم همش نگاه ا/ت و لیا میکردن که یهو تهیونگ مثل بچه ها سرم و کرد تو اب ها
ا/ت : تهیونگ خفظ کردی 😂
بعد اوردم بیرون
تهیونگ : الان خیس شدی داش
جونگ کوک : میکشمت
داشتیم با هم حرف میزدیم و بازی میکردیم که.....
ادامه دارد.....
۳۹.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.