فیک (عشق اینه) پارت چهل و چهارم
گفتم:تو؟طبیعیه خب کی غیر از تو کی با من دشمنی داره.
گفت:اول سلام خانم خوشگله.بیا جلوتر.بهت اعتماد دارم که تنها اومدی.
بدون ترسی رفتم جلوتر و گفتم:خب؟
گفت:واقعیت اینه که تهیونگ جونت وقتی با تو بوده،یه دختر به نام سانا رو دوس داشته و تو رو بخاطر این ول کرده.در واقع نمیخواستم اذیت بشی برای همین تهدیدش کردم که ازت دور شه.بالاخره باید هوای هم نوعمو داشته باشم نه؟
گفتم:دروغ میگی.اگه راسته مدرک؟
خنده کثیف و نفرت انگیزی کرد و گفت:فک کردی ندارم؟
همون موقع ترس به جونم افتاد.اگه واقعا مدرک داشته باشه چی؟بدون اینکه برگرده،به بادیگاردش گفت:عکسا رو بده.
بادیگاردش یه پاکت بهش داد.پاکتو گرفت و باز کرد.یه سری عکس آورد بیرون.داد به بادیگاردش و گفت:ببر براش.
بادیگاردش عکسا رو آورد بهم داد.بدون اینکه نگاهمو از رو بادیگارده بردارم،عکسا رو گرفتم.بادیگارده برگشت سرجاش و من به عکسا نگا کردم.او...اون واقعا تهیونگ بود.کنار یه دختر که نمیشناختمش.اشکام میخواستن بیان ولی جلوشونو گرفتم.بازم گفتم:باور نمیکنم.خیلیا هستن که شبیه تهیونگن یا خودشونو شبیه تهیونگ میکنن.اگه یادت باشه تهیونگ آیدل بوده و فن آرت هم زیاد داره.میتونه فوتوشاپ هم باشه.وقت منو تلف کردی.عوضی.
خواستم برگردم برم که گفت:همونجا وایسا.
برگشتم سمتش و گفتم:مجبورم حرفتو گوش بدم؟
گفت:آره
و با یه اشاره انگشتش،بادیگارداش اسلحه هاشونو سمتم گرفتن.خنده تمسخر آمیز و از سر حرص کردم و دستمو بردم تو جیبم و اسلحه رو در آوردم گرفتم سمتش و گفتم:میدونی چیه؟فک کنم به بد آدمی اعتماد کردی.
و از پشتم در کارخونه باز شد و تهیونگ و کلی از آدماش اومدن تو.تهیونگ گفت:واو...بعد مدت ها ببین کیو میبینم.
تهیونگ اومد کنارم وایساد و گفت:مشکلی پیش اومده بیب؟
گفتم:آره ولی خیلی مشکل کوچیکه.خودم حلش میکنم.
تهیونگ:منم هستم.
و خودش و آدماش اسلحه رو در آوردن سمت اونا.ته دلم میترسیم و قطعا اون عکسا رو باور کرده بودم چون به فوتوشاپ و فن آرت نمیخورد.ولی بعدا با تهیونگ حرف میزدم.خواهرش گفت:اوه...پس آشتی کردین.ا/ت خیلی احمقی.
برگشتم سمت تهیونگ و گفتم:هر چی شد اولا دیگه بم نگو بیب دوما هم حرفاش قابل باور بود.باید برام توضیح بدی.
گفت:اول سلام خانم خوشگله.بیا جلوتر.بهت اعتماد دارم که تنها اومدی.
بدون ترسی رفتم جلوتر و گفتم:خب؟
گفت:واقعیت اینه که تهیونگ جونت وقتی با تو بوده،یه دختر به نام سانا رو دوس داشته و تو رو بخاطر این ول کرده.در واقع نمیخواستم اذیت بشی برای همین تهدیدش کردم که ازت دور شه.بالاخره باید هوای هم نوعمو داشته باشم نه؟
گفتم:دروغ میگی.اگه راسته مدرک؟
خنده کثیف و نفرت انگیزی کرد و گفت:فک کردی ندارم؟
همون موقع ترس به جونم افتاد.اگه واقعا مدرک داشته باشه چی؟بدون اینکه برگرده،به بادیگاردش گفت:عکسا رو بده.
بادیگاردش یه پاکت بهش داد.پاکتو گرفت و باز کرد.یه سری عکس آورد بیرون.داد به بادیگاردش و گفت:ببر براش.
بادیگاردش عکسا رو آورد بهم داد.بدون اینکه نگاهمو از رو بادیگارده بردارم،عکسا رو گرفتم.بادیگارده برگشت سرجاش و من به عکسا نگا کردم.او...اون واقعا تهیونگ بود.کنار یه دختر که نمیشناختمش.اشکام میخواستن بیان ولی جلوشونو گرفتم.بازم گفتم:باور نمیکنم.خیلیا هستن که شبیه تهیونگن یا خودشونو شبیه تهیونگ میکنن.اگه یادت باشه تهیونگ آیدل بوده و فن آرت هم زیاد داره.میتونه فوتوشاپ هم باشه.وقت منو تلف کردی.عوضی.
خواستم برگردم برم که گفت:همونجا وایسا.
برگشتم سمتش و گفتم:مجبورم حرفتو گوش بدم؟
گفت:آره
و با یه اشاره انگشتش،بادیگارداش اسلحه هاشونو سمتم گرفتن.خنده تمسخر آمیز و از سر حرص کردم و دستمو بردم تو جیبم و اسلحه رو در آوردم گرفتم سمتش و گفتم:میدونی چیه؟فک کنم به بد آدمی اعتماد کردی.
و از پشتم در کارخونه باز شد و تهیونگ و کلی از آدماش اومدن تو.تهیونگ گفت:واو...بعد مدت ها ببین کیو میبینم.
تهیونگ اومد کنارم وایساد و گفت:مشکلی پیش اومده بیب؟
گفتم:آره ولی خیلی مشکل کوچیکه.خودم حلش میکنم.
تهیونگ:منم هستم.
و خودش و آدماش اسلحه رو در آوردن سمت اونا.ته دلم میترسیم و قطعا اون عکسا رو باور کرده بودم چون به فوتوشاپ و فن آرت نمیخورد.ولی بعدا با تهیونگ حرف میزدم.خواهرش گفت:اوه...پس آشتی کردین.ا/ت خیلی احمقی.
برگشتم سمت تهیونگ و گفتم:هر چی شد اولا دیگه بم نگو بیب دوما هم حرفاش قابل باور بود.باید برام توضیح بدی.
۱۳.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.