🍁صدای خودش بود که به وضوح و روشنی در سرش طنین انداز شد:
🍁صدای خودش بود که به وضوح و روشنی در سرش طنین انداز شد:
« من به هر چیزی که وابسته شدم، خدا ازمن گرفت تا یاد بگیرم تو این دنیا، نباید مطلق به کسی یا چیزی جز خودش وابسته و دلبسته شد. طول کشید تا یاد بگیرم....با سخت ترین چیزها هم یادم دادن؛ اما بالاخره یاد گرفتم....»
🍁سینه اش سنگین و دلش پر از درد بود. از وسط بغض تلخی که مثل گلوله سربی، راه نفسش را بند آورده بود، آه عمیقی کشید. دلش لرزید و آرامشی ناب از عمق وجودش جوشید و تا سینه اش بالا آمد.
🍁حالا قلبش آرام و مطمئن شده بود. لبخند محوی زد و لب هایش به زمزمه همیشگی باز شد:
« باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد
گاهی بهشت در دل آتش میسر است.»
#خواب_باران
#وجیهه_سامانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
« من به هر چیزی که وابسته شدم، خدا ازمن گرفت تا یاد بگیرم تو این دنیا، نباید مطلق به کسی یا چیزی جز خودش وابسته و دلبسته شد. طول کشید تا یاد بگیرم....با سخت ترین چیزها هم یادم دادن؛ اما بالاخره یاد گرفتم....»
🍁سینه اش سنگین و دلش پر از درد بود. از وسط بغض تلخی که مثل گلوله سربی، راه نفسش را بند آورده بود، آه عمیقی کشید. دلش لرزید و آرامشی ناب از عمق وجودش جوشید و تا سینه اش بالا آمد.
🍁حالا قلبش آرام و مطمئن شده بود. لبخند محوی زد و لب هایش به زمزمه همیشگی باز شد:
« باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد
گاهی بهشت در دل آتش میسر است.»
#خواب_باران
#وجیهه_سامانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
۱.۸k
۱۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.