❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part88
خندم گرفت: بدون شک تو یکی از افراد مورد علاقه سیترا میشدی!
دستم رو کشید و رفت داخل: اخرش من نفهمیدم این سیترا کیه!
یه راست رفتیم سمت میزی که وسط سالن بود!
من: حداقل بریم کنار پنجره بشینیم!
سرش رو تکون داد: افراد مهم وسط میشینن تا همه بتونن اونا رو ببینن و تحسینشون کنن!
بعد صندلی رو برام بیرون کشید: بفرمایین لیدی!
مرکز توجه همه بودیم و همه با تعجب و بعضیام با تمسخر نگاهمون میکردن!
اهمیت ندادم و نشستم.
خودش هم رو به روم نشست و برای گارسون که ته سالن بود دست تکون داد.
اما گارسون حواسش نبود!
هیونجین عصبی شد و سوت بلندی کشید!
سر همه به سمتمون چرخید و من از شدت خجالت چشمامو بستم!
گارسون به سرعت خودش رو بهمون رسوند و منو رو به سمت هیونجین گرفت: بفرمایین قربان.
هیونجین خیلی جدی بهش اشاره کرد: اول لیدی!
گارسون دستپاچه شد و منو رو به سمت من گرفت!
خندم رو خوردم و منو رو باز کردم.
هیونجین هم منو دوم رو از گارسون گرفت: مرخصی!
گارسون تعظیم کرد و دور شد!
هیونجین جنتلمنانه پرسید: چی میل داری بیب؟
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و خندیدم: عاح گاد... تو خیلی عالی نقش بازی میکنی، اگه یه کت شلوار مشکی تنت بود حتم داشتم که شبیه سهام دارای یه شرکت بودی!
زیرچشمی نگاهم کرد: پول خوشبختی نمیاره بیبی!
سرم رو تکون دادم: حق باتوعه!
از وقتی که اومده بودم پیش سیترا پول داشتم، جای خواب و غذای عالی و لباسای گرون... اما خوشبخت؟؟؟ نه... خوشبخت نبودم!
به منو نگاه کردم: من یه استیک میخورم.
هیونجین: منم اردک شکم پر!
بعد به گارسون اشاره کرد: یه ایتیک و به اردک شکم پر بیارین، بهترین شامپاینتون هم میخام!
گارسون یادداشت کرد و رفت.
پچ زدم: مطمئنی پولا کافی ان؟
هیونجین کیف پول رو از جیبش دراورد: این کیف پر از پوله لاو، نگران نباش و به مردت اعتماد کن!
صورتم چین خورد: لاس زدنت اشتهامو کور کرد!
با حالت کیوتی پلک زد: اخه چرا؟ من که خیلی جذابم!
چشمامو تو حدقه چرخوندم: اوه درسته تو خیلی خوشگلی اما جذاب نه!
هیونجین شاکی نگاهم کرد: هی من یه مرد جذابم!
من: نه... مردای جذاب صورت استخونی و بدن عضله ای دارن... با موهای حالت دار مشکی و دستایی با رگای برجسته!
چشماشو باریک کرد: الان داری مشخصات چه فاکری رو میدی؟
به خودم اومدم و اخم کردم: هیچکس!
چرا ناخوداگاه داشتم خصوصیات تهیونگ رو میگفتم؟
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part88
خندم گرفت: بدون شک تو یکی از افراد مورد علاقه سیترا میشدی!
دستم رو کشید و رفت داخل: اخرش من نفهمیدم این سیترا کیه!
یه راست رفتیم سمت میزی که وسط سالن بود!
من: حداقل بریم کنار پنجره بشینیم!
سرش رو تکون داد: افراد مهم وسط میشینن تا همه بتونن اونا رو ببینن و تحسینشون کنن!
بعد صندلی رو برام بیرون کشید: بفرمایین لیدی!
مرکز توجه همه بودیم و همه با تعجب و بعضیام با تمسخر نگاهمون میکردن!
اهمیت ندادم و نشستم.
خودش هم رو به روم نشست و برای گارسون که ته سالن بود دست تکون داد.
اما گارسون حواسش نبود!
هیونجین عصبی شد و سوت بلندی کشید!
سر همه به سمتمون چرخید و من از شدت خجالت چشمامو بستم!
گارسون به سرعت خودش رو بهمون رسوند و منو رو به سمت هیونجین گرفت: بفرمایین قربان.
هیونجین خیلی جدی بهش اشاره کرد: اول لیدی!
گارسون دستپاچه شد و منو رو به سمت من گرفت!
خندم رو خوردم و منو رو باز کردم.
هیونجین هم منو دوم رو از گارسون گرفت: مرخصی!
گارسون تعظیم کرد و دور شد!
هیونجین جنتلمنانه پرسید: چی میل داری بیب؟
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و خندیدم: عاح گاد... تو خیلی عالی نقش بازی میکنی، اگه یه کت شلوار مشکی تنت بود حتم داشتم که شبیه سهام دارای یه شرکت بودی!
زیرچشمی نگاهم کرد: پول خوشبختی نمیاره بیبی!
سرم رو تکون دادم: حق باتوعه!
از وقتی که اومده بودم پیش سیترا پول داشتم، جای خواب و غذای عالی و لباسای گرون... اما خوشبخت؟؟؟ نه... خوشبخت نبودم!
به منو نگاه کردم: من یه استیک میخورم.
هیونجین: منم اردک شکم پر!
بعد به گارسون اشاره کرد: یه ایتیک و به اردک شکم پر بیارین، بهترین شامپاینتون هم میخام!
گارسون یادداشت کرد و رفت.
پچ زدم: مطمئنی پولا کافی ان؟
هیونجین کیف پول رو از جیبش دراورد: این کیف پر از پوله لاو، نگران نباش و به مردت اعتماد کن!
صورتم چین خورد: لاس زدنت اشتهامو کور کرد!
با حالت کیوتی پلک زد: اخه چرا؟ من که خیلی جذابم!
چشمامو تو حدقه چرخوندم: اوه درسته تو خیلی خوشگلی اما جذاب نه!
هیونجین شاکی نگاهم کرد: هی من یه مرد جذابم!
من: نه... مردای جذاب صورت استخونی و بدن عضله ای دارن... با موهای حالت دار مشکی و دستایی با رگای برجسته!
چشماشو باریک کرد: الان داری مشخصات چه فاکری رو میدی؟
به خودم اومدم و اخم کردم: هیچکس!
چرا ناخوداگاه داشتم خصوصیات تهیونگ رو میگفتم؟
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۴.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.