❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part89
با کلافگی از جام بلند شدم: میرم دستامو بشورم.
هیونجین: میخای باهات بیام؟
من: ممنون، خودم میرم.
راه افتادم سمت سرویس بهداشتی و رفتم تو.
چرا فکر تهیونگ راحتم نمیراشت؟ چرا همیشه و همه جا بهش فکر میکردم؟
دستامو مایع زدم و با شدت مشغول شستن شدم.
نمیدونم چقدر طول کشید که دستام کاملا قرمز و دردناک شد!
ابی به صورتم زدم و تا خواستم از دستشویی خارج بشم، درکمال حیرت یجی اومد تو!
به سرعت خودم رو انداختم رو یکی از دستشویی ها و در رو بستم!
قبلم با سرعت هزارتا میزد!
یجی اینجا چه غلطی میکرد؟
نکنه با تهیونگ اومده بود؟
اگه تهیونگ منو میدید به الفاجم میگفت و من رسما نابود میشدم... نه تنها من، بلکه هیونجینم نابود میشد...
اب دهنم رو قورت دادم و به شانش نفرین شده ام لعنت فرستادم!
لای در رو باز کردم و وقتی دیدم نیست، با عجله از سرویس زدم بیرون تا به هیونجین بگم باید بریم!
به محض اینکه رفتم سر میزمون، غذا رو سرو کردن!
هیونجین جنتلمنانه استیکم رو برام برش زد: چقدر دیر کردی لاو.
با چشم اطرافو گشتم تا اثری از تهیونگ پیدا کنم.
اما خوشبختانه ندیدمش و این باعث شد امیدوار بشم یجی تنها اومده رستوران!
هیونجین بشقابم رو گذاشت روبه روم: بخور هانی!
بعد اخم کرد: چرا رنگت پریده؟
چنگال رو برداشتم: چیزی نیست، فقط بهتره زود بریم.
مشغول خوردن شد: اوکی، زود بخور تا بریم.
تیکه های نامرتب استیک نشون میداد هیونجین به خوردن و برش زدن غذاهای گرون مثل استیک عادت نداره!
با این حال لبخند زدم: ممنونم هیون!
و با چنگال مشغول شدم.
لبخند شیرینی زد: قابلی نداشت بیب.
بعد با چنگالش یه تیکه گوشت اردک به سمت دهنم گرفت.
با بهت گفتم: هی، این نامزد بازیا چیه؟
خندید: فقط میخام ببینی چه طعم عالی داره، قصدم نامزد بازی بود که میبوسیدمت!
به جای اینکه عصبی بشم خندم گرفت!
این پسر خیلی شیرین بود!
دهنم رو باز کردم و از طعم خوب گوشت اردک چشمام گرد شد: هی، این خیلی پرفکته!
نرم خندید و با دستمال سفید گوشه لبم رو پاک کرد: پرفکت ترین چیزی که تو دنیا دیدم تویی هات گرل!
خواستم چیزی بگم که چشمام تو چشمای شخصی که حدودا 10 متر باهامون فاصله داشت و پشت سر هیونجین نشسته بود قفل شد!
گوشت اردک تو دهنم به خمیری بی مزه تبدیل شد و تموم بدنم رعشه نامحسوسی گرفت...
یا مسیح....!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part89
با کلافگی از جام بلند شدم: میرم دستامو بشورم.
هیونجین: میخای باهات بیام؟
من: ممنون، خودم میرم.
راه افتادم سمت سرویس بهداشتی و رفتم تو.
چرا فکر تهیونگ راحتم نمیراشت؟ چرا همیشه و همه جا بهش فکر میکردم؟
دستامو مایع زدم و با شدت مشغول شستن شدم.
نمیدونم چقدر طول کشید که دستام کاملا قرمز و دردناک شد!
ابی به صورتم زدم و تا خواستم از دستشویی خارج بشم، درکمال حیرت یجی اومد تو!
به سرعت خودم رو انداختم رو یکی از دستشویی ها و در رو بستم!
قبلم با سرعت هزارتا میزد!
یجی اینجا چه غلطی میکرد؟
نکنه با تهیونگ اومده بود؟
اگه تهیونگ منو میدید به الفاجم میگفت و من رسما نابود میشدم... نه تنها من، بلکه هیونجینم نابود میشد...
اب دهنم رو قورت دادم و به شانش نفرین شده ام لعنت فرستادم!
لای در رو باز کردم و وقتی دیدم نیست، با عجله از سرویس زدم بیرون تا به هیونجین بگم باید بریم!
به محض اینکه رفتم سر میزمون، غذا رو سرو کردن!
هیونجین جنتلمنانه استیکم رو برام برش زد: چقدر دیر کردی لاو.
با چشم اطرافو گشتم تا اثری از تهیونگ پیدا کنم.
اما خوشبختانه ندیدمش و این باعث شد امیدوار بشم یجی تنها اومده رستوران!
هیونجین بشقابم رو گذاشت روبه روم: بخور هانی!
بعد اخم کرد: چرا رنگت پریده؟
چنگال رو برداشتم: چیزی نیست، فقط بهتره زود بریم.
مشغول خوردن شد: اوکی، زود بخور تا بریم.
تیکه های نامرتب استیک نشون میداد هیونجین به خوردن و برش زدن غذاهای گرون مثل استیک عادت نداره!
با این حال لبخند زدم: ممنونم هیون!
و با چنگال مشغول شدم.
لبخند شیرینی زد: قابلی نداشت بیب.
بعد با چنگالش یه تیکه گوشت اردک به سمت دهنم گرفت.
با بهت گفتم: هی، این نامزد بازیا چیه؟
خندید: فقط میخام ببینی چه طعم عالی داره، قصدم نامزد بازی بود که میبوسیدمت!
به جای اینکه عصبی بشم خندم گرفت!
این پسر خیلی شیرین بود!
دهنم رو باز کردم و از طعم خوب گوشت اردک چشمام گرد شد: هی، این خیلی پرفکته!
نرم خندید و با دستمال سفید گوشه لبم رو پاک کرد: پرفکت ترین چیزی که تو دنیا دیدم تویی هات گرل!
خواستم چیزی بگم که چشمام تو چشمای شخصی که حدودا 10 متر باهامون فاصله داشت و پشت سر هیونجین نشسته بود قفل شد!
گوشت اردک تو دهنم به خمیری بی مزه تبدیل شد و تموم بدنم رعشه نامحسوسی گرفت...
یا مسیح....!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۵.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.