وقتی ویارش داری؛باید بره سفرکاری part 3
جیمین با تکون دادن سرش به بحث خاتمه داد و درباره کارای شرکت مشورت کردن
<پرش زمانی>
جیمین ویو:
نزدیکای ساعت ۱۰ بود داشتم وسایلمو حمع میکردم که سمت خونه برم
فکرم مشغول بود که ات میتونه با این موضوع کنار بیاد؟ ماه های اخر براش سخته و حساس تره ، هرموضوعی ممکنه باعث شه واکنش زیادی نشون بده
توی همین فکرا بودم که با زنگ گوشیم به خودم اومدم
-الو؟جانم ات کاری داشتی؟
-ببخشید دیر شد، توی راهم یکم دیگه میرسم
-مواظب خودت باش
بعد از قطع کردن تلفن سمت خونه رفتم
ات ویو:
منتظر جیمین بودم دیر کرده بود، وای چرا انقدر دلم براش تنگ شده؟
از این سر خونه به اون سر قدم کیزدم تا برسه، نمیدونم چرا بیقرار بودم
مامان کوچولو دلش برای همسرش تنگ شده بود، میخواستش هرچی سریع تر ببینتش تا خودشو توی اغوشش حس کنه ، میدونست سرش شلوغه پس از صبح تاحالا جلوی خودش رو گرفت تا زیاد مزاحم همسرش نشه بهش زنگ نزنه که به کارش برسه
بعد از صحبت با جیم، خیالش راحت شد که مدت کمی تا دیدارشون مونده
خودش رو سرگرم میکرد مداوم به میزی که چیده بود نگاه میکرد تا ایرادی نداشته باشه
چک کردن ساعت با به صدا دراومدن زنگ خونه همزمان شد، با خوشحالی سمت در رفت تا بالاخره معشوقش رو ببینه
با باز شدن در بدون معطلی همسرش رو در آغوش گرفت و عطر تنش رو استشمام کرد
جیمین ویو:
به ساعت نگاه میکردم که رسیدم به خونه، با باز شدن در یه چندقدم عقب رفتم
از حرکت بچگونش خندم گرفته بود
-هی ات انقدر منتظرم بودی؟(خنده ناباورانه)
همونطور که توی اغوش همسرش بود صحبت کرد و ضربه ای به شونش زد
+یاا من این همه منتظرت بودم ، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟از صبح تاحالا منتظرتم خیلی دلم برات تنگ شده
دستش رو روی موهای ابریشمیش گذاشت و نوازش کرد،بیشتر سرش رو نزدیک موهای همسرش کرد
-منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم، بریم تو باهم حرف میزنیم جلوی در خوب نیست برات!
(شرط نمیزارم پشت هم امشب چندپارت میزارم🌝🧡)
<پرش زمانی>
جیمین ویو:
نزدیکای ساعت ۱۰ بود داشتم وسایلمو حمع میکردم که سمت خونه برم
فکرم مشغول بود که ات میتونه با این موضوع کنار بیاد؟ ماه های اخر براش سخته و حساس تره ، هرموضوعی ممکنه باعث شه واکنش زیادی نشون بده
توی همین فکرا بودم که با زنگ گوشیم به خودم اومدم
-الو؟جانم ات کاری داشتی؟
-ببخشید دیر شد، توی راهم یکم دیگه میرسم
-مواظب خودت باش
بعد از قطع کردن تلفن سمت خونه رفتم
ات ویو:
منتظر جیمین بودم دیر کرده بود، وای چرا انقدر دلم براش تنگ شده؟
از این سر خونه به اون سر قدم کیزدم تا برسه، نمیدونم چرا بیقرار بودم
مامان کوچولو دلش برای همسرش تنگ شده بود، میخواستش هرچی سریع تر ببینتش تا خودشو توی اغوشش حس کنه ، میدونست سرش شلوغه پس از صبح تاحالا جلوی خودش رو گرفت تا زیاد مزاحم همسرش نشه بهش زنگ نزنه که به کارش برسه
بعد از صحبت با جیم، خیالش راحت شد که مدت کمی تا دیدارشون مونده
خودش رو سرگرم میکرد مداوم به میزی که چیده بود نگاه میکرد تا ایرادی نداشته باشه
چک کردن ساعت با به صدا دراومدن زنگ خونه همزمان شد، با خوشحالی سمت در رفت تا بالاخره معشوقش رو ببینه
با باز شدن در بدون معطلی همسرش رو در آغوش گرفت و عطر تنش رو استشمام کرد
جیمین ویو:
به ساعت نگاه میکردم که رسیدم به خونه، با باز شدن در یه چندقدم عقب رفتم
از حرکت بچگونش خندم گرفته بود
-هی ات انقدر منتظرم بودی؟(خنده ناباورانه)
همونطور که توی اغوش همسرش بود صحبت کرد و ضربه ای به شونش زد
+یاا من این همه منتظرت بودم ، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟از صبح تاحالا منتظرتم خیلی دلم برات تنگ شده
دستش رو روی موهای ابریشمیش گذاشت و نوازش کرد،بیشتر سرش رو نزدیک موهای همسرش کرد
-منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم، بریم تو باهم حرف میزنیم جلوی در خوب نیست برات!
(شرط نمیزارم پشت هم امشب چندپارت میزارم🌝🧡)
۲۱.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.