part¹¹
part¹¹
¹³minutes ویو ات
پارچ آبی که داخلش قرص خواب آب آور ریخته بودم رو روی پاتختی قرار دادم و منتظر جئون شدم؛ با آروم گرفتن صداهای جئون و اون دختره فهمیدم کارشون تموم شده، با سرعت به سمت تخت رفتم و به تاج تخت تکیه دادمو صفحه ای از کتابی که هر شب میخوندم رو باز کردم و ادای کتاب خوندن رو در آوردم،صدای باز و بسته شدن در اتاق بغلی و در کمتر از¹⁵ثانیه صدای باز شدن در اتاقمون نشون دهنده ی حضورش بود؛با ورودش نگاهی تحویلش دادم بدن خیس و برهنه اش جذابیت خاصی رو به رخم میکشید،، سرفه ای مصلحتی کردم دوباره ادامه کتاب خوندنم کردم(البته در اصل ادا بازی بود)
_شرمنده....برای....تو....وقت....ندارم*با خنده
+خدا رو شکر*جدی
جئون به سمت مستر (حمام)اتاق رفت که گوشیش زنگ خورد و با خستگی و بی حوصلگی به سمت گوشی که رو میز بود رفت و گوشی رو جواب داد
_چیه؟
_امشب ساعت چند؟
_باشه باشه
زیر چشمی زیر نظرش گرفتم، به سمت کلوزت رفت و شروع کرد به اماده شدن !اما لباس های راحتی تنش نمیکرد
+جایی میری؟
_آره بهتره بخوابی و دردسر درست نکنی،امشب خونه نمیام
با تعجب بهش نگاه کردم؛ خدا خیلی دوستم داره..
+باشه،مواظب خودت باش*آروم و بی حس
خدایا ممنونم.....
⁰²/⁵⁴am
+در موقعیت قرار گرفتم!
+دوربین؟
(یک فردی)x:چک!
+بیسیم؟
X:چک!
+تمام
بعد از گفتن کلمه تمام بی سیم رو خاموش کردم و دوباره پرونده افرادی که هدفم بودن رو چک کردم؛ چند دقیقه ای مشغول بودم که با شنیدن <<رئیس داره میاد >>چشام رو به افرادی سیاه پوشی که جلوی کامیون بودن دوختم و پرونده ها رو کنار گذاشتم(فاصله شون نزدیکه پس صدا راحت شنیده میشه)؛افراد مورد هدف یکی یکی وارد صحنه شدن ، بهترین فرصت برای ساختن کارشون بود ؛درحالت اماده باش قرار گرفتم،دستم رو روی ماشه گذاشتم اما با چیزی که دیدم متوقف شدم و عقل از سرم پرید،رئیس شون کوک بود؟،،همه یکی یکی در حال تعظیم به کوک بودن! بیسیم رو روشن کردم تا به پدرم که پشت خط بود ماجرا رو برسونم اما صدای بدی از بیسیم خارج شد ..
اتمام ویو ات
follow:¹⁶²
like:²⁰
comments:فکرمیکنیچهاتفاقیقرارهبیوفته؟
¹³minutes ویو ات
پارچ آبی که داخلش قرص خواب آب آور ریخته بودم رو روی پاتختی قرار دادم و منتظر جئون شدم؛ با آروم گرفتن صداهای جئون و اون دختره فهمیدم کارشون تموم شده، با سرعت به سمت تخت رفتم و به تاج تخت تکیه دادمو صفحه ای از کتابی که هر شب میخوندم رو باز کردم و ادای کتاب خوندن رو در آوردم،صدای باز و بسته شدن در اتاق بغلی و در کمتر از¹⁵ثانیه صدای باز شدن در اتاقمون نشون دهنده ی حضورش بود؛با ورودش نگاهی تحویلش دادم بدن خیس و برهنه اش جذابیت خاصی رو به رخم میکشید،، سرفه ای مصلحتی کردم دوباره ادامه کتاب خوندنم کردم(البته در اصل ادا بازی بود)
_شرمنده....برای....تو....وقت....ندارم*با خنده
+خدا رو شکر*جدی
جئون به سمت مستر (حمام)اتاق رفت که گوشیش زنگ خورد و با خستگی و بی حوصلگی به سمت گوشی که رو میز بود رفت و گوشی رو جواب داد
_چیه؟
_امشب ساعت چند؟
_باشه باشه
زیر چشمی زیر نظرش گرفتم، به سمت کلوزت رفت و شروع کرد به اماده شدن !اما لباس های راحتی تنش نمیکرد
+جایی میری؟
_آره بهتره بخوابی و دردسر درست نکنی،امشب خونه نمیام
با تعجب بهش نگاه کردم؛ خدا خیلی دوستم داره..
+باشه،مواظب خودت باش*آروم و بی حس
خدایا ممنونم.....
⁰²/⁵⁴am
+در موقعیت قرار گرفتم!
+دوربین؟
(یک فردی)x:چک!
+بیسیم؟
X:چک!
+تمام
بعد از گفتن کلمه تمام بی سیم رو خاموش کردم و دوباره پرونده افرادی که هدفم بودن رو چک کردم؛ چند دقیقه ای مشغول بودم که با شنیدن <<رئیس داره میاد >>چشام رو به افرادی سیاه پوشی که جلوی کامیون بودن دوختم و پرونده ها رو کنار گذاشتم(فاصله شون نزدیکه پس صدا راحت شنیده میشه)؛افراد مورد هدف یکی یکی وارد صحنه شدن ، بهترین فرصت برای ساختن کارشون بود ؛درحالت اماده باش قرار گرفتم،دستم رو روی ماشه گذاشتم اما با چیزی که دیدم متوقف شدم و عقل از سرم پرید،رئیس شون کوک بود؟،،همه یکی یکی در حال تعظیم به کوک بودن! بیسیم رو روشن کردم تا به پدرم که پشت خط بود ماجرا رو برسونم اما صدای بدی از بیسیم خارج شد ..
اتمام ویو ات
follow:¹⁶²
like:²⁰
comments:فکرمیکنیچهاتفاقیقرارهبیوفته؟
۱۵.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.