part¹³
part¹³
+تقصیر خودت بود*بلند
&حالا تقصیر من شد؟*عصبی
+تو بهم نگفتی طرفه کوکه یا بیش از ³⁰تا آدم مسلح قرار اونجا حضور داشته باشن*عصبی
&تو باید مواظب خودت میبودیم اگه من نمیومدم
مرده بودی!
+تو فقط نگران موقعیت خودتی*آروم
نگاهم رو ازش دزدیدم و به اطراف نگاه کردم ،بدون اینکه چیزی بگه از اتاق رفت بیرون،یعنی ناراحت شد؟مهم نیست !منم تو این چندسال خیلی بد بختی کشیدم...
اتمام ویو ات_ tomorrow ⁰⁹:⁰⁷am
_خب اگه همه موافق باشید این پروژه رو شروع کنیم؟
نمایندگان:بله هرچی شما صلاح میدونین
+خب بهتر نیست همین اولین کار قرار داد رو امضا کنین؟
_نه...بعد از اتمام پروژه امضا میکنم*با لبخند
+از کجا معلوم اون همه پول رو بالا نکشین؟*باخنده که شوخی بنظر برسه اما در واقع جدی بود
یکی از نمایندگان:این چه حرفیه میزنین خانم کیم!؟*جدی
_مشکلی نیست*لبخند تیز
+خوبه!*جدی
¹⁰minutes later
نوبت به نوبت همه زیر برگه قرار داد احداث جاده امضا زدند ،ات از همون اول با این موضوع مخالف بود؛ اون از تمامی فساد هایی که کوک و پدرش انجام داده بودن خبر داشت، اینم حقه جدیدشون بود اما نمیتونست کاری کنه!،بعد از امضا کردن برگه از اتاق جلسه رفت بیرون و به سمت دفتر خودش برگشت، وارد اتاق شد و بعد از بستن در دفتر به سمت مبل رفت و رو مبل لم داد، از تو کیفش قوطی قرص استامينوفن رو در اورد و با نگاه کردن به ساعت از داخل قوطی یک عدد قرص در آورد و بدون خوردن آب در دهنش گذاشت و قورتش داد؛از شدت دمای زیاد بدنش چند تا از دکمه های پیراهنش رو باز کرد و خودش رو باد میزد ؛به خاطر زخمی که رو پوست بازوش ایجاد شده بود عفونت پدید اومده بود و این عفونت به تب منجر شده بود
ویو ات
چشام رو محکم مالش دادم و به اطراف نگاه انداختم،سرم گیج میرفت و حال خوبی نداشتم و بزور خودم رو نگه داشته بودم با این حال در اون متوجه حضور کوک شدم که وارد اتاق شد؛ سعی کردم همه چیز رو طبیعی نشون بدم ،اما پوست سرخ و نفس نفس های پی در پی که داشتم این اجازه رو نمیداد؛چشمم رو به کوک دوختم که جلوم نشست
_دیشب کجا بودی
همزمان که این سوال رو بیان کرد،پاکت سیگاری رو از تو جیبش در اورد و یک سیگار از پاکت بیرون کشید و روشن کرد؛
_با توام
+نمیدونم!* نفس نفس و اروم
_نمیدونی؟*کام عمیقی از سیگار گرفت و تو صورتم فوت کرد و با جدیت نگاهم کرد: _اگه خیلی دلت میخواست بری کلاب میتونستی بهم بگی! نکه برای خودت اینطور دردسر درست کنی*با اخم
+چی....کی بهت چنین چیزی گفته؟
_بابات!
_باید همون دیشب به خودم خبر میدادی که تصادف کردی
+آها* نمیتونستم رو حرفایی که میزدم فک کنم و فقط جواب میدادم،بعد از کمی مکث کوک شروع به حرف زدن کرد
_بلند شو بریم بیمارستان حالت خوب نیست
+نه...
+تقصیر خودت بود*بلند
&حالا تقصیر من شد؟*عصبی
+تو بهم نگفتی طرفه کوکه یا بیش از ³⁰تا آدم مسلح قرار اونجا حضور داشته باشن*عصبی
&تو باید مواظب خودت میبودیم اگه من نمیومدم
مرده بودی!
+تو فقط نگران موقعیت خودتی*آروم
نگاهم رو ازش دزدیدم و به اطراف نگاه کردم ،بدون اینکه چیزی بگه از اتاق رفت بیرون،یعنی ناراحت شد؟مهم نیست !منم تو این چندسال خیلی بد بختی کشیدم...
اتمام ویو ات_ tomorrow ⁰⁹:⁰⁷am
_خب اگه همه موافق باشید این پروژه رو شروع کنیم؟
نمایندگان:بله هرچی شما صلاح میدونین
+خب بهتر نیست همین اولین کار قرار داد رو امضا کنین؟
_نه...بعد از اتمام پروژه امضا میکنم*با لبخند
+از کجا معلوم اون همه پول رو بالا نکشین؟*باخنده که شوخی بنظر برسه اما در واقع جدی بود
یکی از نمایندگان:این چه حرفیه میزنین خانم کیم!؟*جدی
_مشکلی نیست*لبخند تیز
+خوبه!*جدی
¹⁰minutes later
نوبت به نوبت همه زیر برگه قرار داد احداث جاده امضا زدند ،ات از همون اول با این موضوع مخالف بود؛ اون از تمامی فساد هایی که کوک و پدرش انجام داده بودن خبر داشت، اینم حقه جدیدشون بود اما نمیتونست کاری کنه!،بعد از امضا کردن برگه از اتاق جلسه رفت بیرون و به سمت دفتر خودش برگشت، وارد اتاق شد و بعد از بستن در دفتر به سمت مبل رفت و رو مبل لم داد، از تو کیفش قوطی قرص استامينوفن رو در اورد و با نگاه کردن به ساعت از داخل قوطی یک عدد قرص در آورد و بدون خوردن آب در دهنش گذاشت و قورتش داد؛از شدت دمای زیاد بدنش چند تا از دکمه های پیراهنش رو باز کرد و خودش رو باد میزد ؛به خاطر زخمی که رو پوست بازوش ایجاد شده بود عفونت پدید اومده بود و این عفونت به تب منجر شده بود
ویو ات
چشام رو محکم مالش دادم و به اطراف نگاه انداختم،سرم گیج میرفت و حال خوبی نداشتم و بزور خودم رو نگه داشته بودم با این حال در اون متوجه حضور کوک شدم که وارد اتاق شد؛ سعی کردم همه چیز رو طبیعی نشون بدم ،اما پوست سرخ و نفس نفس های پی در پی که داشتم این اجازه رو نمیداد؛چشمم رو به کوک دوختم که جلوم نشست
_دیشب کجا بودی
همزمان که این سوال رو بیان کرد،پاکت سیگاری رو از تو جیبش در اورد و یک سیگار از پاکت بیرون کشید و روشن کرد؛
_با توام
+نمیدونم!* نفس نفس و اروم
_نمیدونی؟*کام عمیقی از سیگار گرفت و تو صورتم فوت کرد و با جدیت نگاهم کرد: _اگه خیلی دلت میخواست بری کلاب میتونستی بهم بگی! نکه برای خودت اینطور دردسر درست کنی*با اخم
+چی....کی بهت چنین چیزی گفته؟
_بابات!
_باید همون دیشب به خودم خبر میدادی که تصادف کردی
+آها* نمیتونستم رو حرفایی که میزدم فک کنم و فقط جواب میدادم،بعد از کمی مکث کوک شروع به حرف زدن کرد
_بلند شو بریم بیمارستان حالت خوب نیست
+نه...
۱۵.۳k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.