پارت دوم
پارت دوم
-اون که به اینا اهمیت نمیده
-اصن یه دیقه بذار ببینم سر چی دعواتون شد؟
-شیش ماه پیش شروع شد من خودم گهگاهی به جیمین تو محل کارش زنگ میزدم و با هم حرف میزدیم اما اون شب ساعت ۱۰ شده بود و اون نیومده بود! هر چقدرم بهش زنگ میزدم جواب نمیداد آخرش هم عصبانی اومد خونه و سرم داد کشید گفت چرا انقدر بهم زنگ میزنی؟
-بعدش چی؟
-منم از لجبازیم هر روز بهش زنگ میزدم و حالام قضیه اینطوریه
-آخه خواهرِ من نمیگی با لجبازی کردن فردا گند میزنی به زندگی خودتونو بچه ات؟؟
-من پشیمونم...ولی فکر نکنم دیگه جیمین منو ببخشه!
-غلط کرده(ععع خواهرم؟) خودم مجبورش می کنم به خاطر بچه اتونم که شده من دوباره رابطتونو درست می کنم
جیمین ویو:
بیشتر از پنج ماه بود که ا/ت از این خونه رفته بود
هر روز هیون میومد پیشم و می گفت مامان کجاس
حق میدادم بهش اون خیلی دلش براش تنگ شده
دروغ چرا؟ خودمم دلتنگش بودم!
دلم می خواست یه بار دیگه بغلش کنم و ازش معذرت خواهی کنم
اون شب خیلی باهاش بد حرف زدم اونم باهام لج کرد و اینطوری شد ولی من حاضرم هر دقیقه بهم زنگ بزنه فقط برگرده! من ا/ت رو دوست داشتم
مطمئنم اونم منو هنوز دوست داره!
با صدای زنگ به خودم اومدم
رفتم درو باز کردم که جینهو و ا/ت رو دیدم
-ا/ت...تو اینجا چیکار میکنی؟؟
+اوپا من باید این مشکلتونو حل کنم
دست ا/ت رو گرفت و کشیدش داخل
لحظه ای که می خواست بره داخل یه نگاه بهم انداخت
دلم برای اون چشمای سیاه دکمه ایش ضعف رفت(:
+اوپا بیا داخل
ا/ت و جینهو روی صندلی ناهارخوری نشسته بودن
منم رفتم پیششون
+ا/ت بهم گفت مشکل بینتون چیه و اینکه تو چیکار کردی...ولی اوپا اون فقط نگرانت بود! حالا خوبه تلفنتم جواب ندادی!
-اون که به اینا اهمیت نمیده
-اصن یه دیقه بذار ببینم سر چی دعواتون شد؟
-شیش ماه پیش شروع شد من خودم گهگاهی به جیمین تو محل کارش زنگ میزدم و با هم حرف میزدیم اما اون شب ساعت ۱۰ شده بود و اون نیومده بود! هر چقدرم بهش زنگ میزدم جواب نمیداد آخرش هم عصبانی اومد خونه و سرم داد کشید گفت چرا انقدر بهم زنگ میزنی؟
-بعدش چی؟
-منم از لجبازیم هر روز بهش زنگ میزدم و حالام قضیه اینطوریه
-آخه خواهرِ من نمیگی با لجبازی کردن فردا گند میزنی به زندگی خودتونو بچه ات؟؟
-من پشیمونم...ولی فکر نکنم دیگه جیمین منو ببخشه!
-غلط کرده(ععع خواهرم؟) خودم مجبورش می کنم به خاطر بچه اتونم که شده من دوباره رابطتونو درست می کنم
جیمین ویو:
بیشتر از پنج ماه بود که ا/ت از این خونه رفته بود
هر روز هیون میومد پیشم و می گفت مامان کجاس
حق میدادم بهش اون خیلی دلش براش تنگ شده
دروغ چرا؟ خودمم دلتنگش بودم!
دلم می خواست یه بار دیگه بغلش کنم و ازش معذرت خواهی کنم
اون شب خیلی باهاش بد حرف زدم اونم باهام لج کرد و اینطوری شد ولی من حاضرم هر دقیقه بهم زنگ بزنه فقط برگرده! من ا/ت رو دوست داشتم
مطمئنم اونم منو هنوز دوست داره!
با صدای زنگ به خودم اومدم
رفتم درو باز کردم که جینهو و ا/ت رو دیدم
-ا/ت...تو اینجا چیکار میکنی؟؟
+اوپا من باید این مشکلتونو حل کنم
دست ا/ت رو گرفت و کشیدش داخل
لحظه ای که می خواست بره داخل یه نگاه بهم انداخت
دلم برای اون چشمای سیاه دکمه ایش ضعف رفت(:
+اوپا بیا داخل
ا/ت و جینهو روی صندلی ناهارخوری نشسته بودن
منم رفتم پیششون
+ا/ت بهم گفت مشکل بینتون چیه و اینکه تو چیکار کردی...ولی اوپا اون فقط نگرانت بود! حالا خوبه تلفنتم جواب ندادی!
۳۵.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.