پارت چهارم
پارت چهارم
جیوو به سمت میز غذا خوری رفت و دستاشو محکم کوبید به میز
-چرا ساکت شدین؟؟؟ یچیزی بگین دیگه؟؟؟ ببینم از امشب میتونین با خیال راحت بخوابین؟ اصلا شما چیزی به اسم احساس تو خودتون دارین؟؟؟ چطور این همه هوسوکو بقیه رو اذیت می کردین عذاب وجدان نمی گرفتین؟؟..اصن وایسا ببینم...تا حالا فکر کردین بچه هاتون رشته شونو دوست دارن یا نه؟ فقط من و سئون ریاضی فیزیک دوست داشتیم بقیه چی؟؟؟ می دونستین جیونگ دوست داشت معماری بخونه؟ یا هوسوک که عاشق نقاشیه؟؟ می دونستین همین هوسوک با نقاشیاش می تونست بره به نمایشگاهای بین المللی و کلی جایزه می برد؟؟؟
رفت داخل اتاق هوسوک و نقاشی های پخش شده روی زمین برداشت
-میبینی هوسوک؟؟؟ تو فقط به خاطر دوتا تیکه نقاشی این بلا سرت اومده! من دیگه یه لحظه هم اینجا نمی مونم
رفت داخل اتاقش و وسایلش و نقاشی های هوسوکو داخلس ریخت
همینکه درو باز کرد استاد هوسوک و سئون رو دید
+منزل آقای جانگ؟
سئون:سلام استاد
+پس درست اومدم ببینم پدر و مادرت کجان؟
سئون:اینجان
و به میز غذاخوری اشاره کرد
+سلام آقا و خانوم جانگ خواستم بهتون بگم هوسوک نمره هاش خیلی عالیه من مطمئنم در آینده میتونه به جاهای خوبی برسه!
جیوو بغض کرد
-متاسفم استاد خیلی دیر گفتین...برادرِ من امروز خودکشی کرد!
بدون توجه به سوالات و حرفای استاد از خونه بیرون رفت و سوار ماشینش شد
اون به خودش قول داد نذاره هیچ بچه ای به زور پدر و مادرش کاری کنه که دوست نداره و عاقبتشون مثله هوسوک بشه...
END
بچه ها دیگه قول میدم از این به بعد غمگین ننویسم
راستش دلم می خواد از چند پارتیا بیام بیرون و فیکامو طولانی کنم ایده بدین🤝🏻
جیوو به سمت میز غذا خوری رفت و دستاشو محکم کوبید به میز
-چرا ساکت شدین؟؟؟ یچیزی بگین دیگه؟؟؟ ببینم از امشب میتونین با خیال راحت بخوابین؟ اصلا شما چیزی به اسم احساس تو خودتون دارین؟؟؟ چطور این همه هوسوکو بقیه رو اذیت می کردین عذاب وجدان نمی گرفتین؟؟..اصن وایسا ببینم...تا حالا فکر کردین بچه هاتون رشته شونو دوست دارن یا نه؟ فقط من و سئون ریاضی فیزیک دوست داشتیم بقیه چی؟؟؟ می دونستین جیونگ دوست داشت معماری بخونه؟ یا هوسوک که عاشق نقاشیه؟؟ می دونستین همین هوسوک با نقاشیاش می تونست بره به نمایشگاهای بین المللی و کلی جایزه می برد؟؟؟
رفت داخل اتاق هوسوک و نقاشی های پخش شده روی زمین برداشت
-میبینی هوسوک؟؟؟ تو فقط به خاطر دوتا تیکه نقاشی این بلا سرت اومده! من دیگه یه لحظه هم اینجا نمی مونم
رفت داخل اتاقش و وسایلش و نقاشی های هوسوکو داخلس ریخت
همینکه درو باز کرد استاد هوسوک و سئون رو دید
+منزل آقای جانگ؟
سئون:سلام استاد
+پس درست اومدم ببینم پدر و مادرت کجان؟
سئون:اینجان
و به میز غذاخوری اشاره کرد
+سلام آقا و خانوم جانگ خواستم بهتون بگم هوسوک نمره هاش خیلی عالیه من مطمئنم در آینده میتونه به جاهای خوبی برسه!
جیوو بغض کرد
-متاسفم استاد خیلی دیر گفتین...برادرِ من امروز خودکشی کرد!
بدون توجه به سوالات و حرفای استاد از خونه بیرون رفت و سوار ماشینش شد
اون به خودش قول داد نذاره هیچ بچه ای به زور پدر و مادرش کاری کنه که دوست نداره و عاقبتشون مثله هوسوک بشه...
END
بچه ها دیگه قول میدم از این به بعد غمگین ننویسم
راستش دلم می خواد از چند پارتیا بیام بیرون و فیکامو طولانی کنم ایده بدین🤝🏻
۳۳.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.