پارت چهارم
پارت چهارم
-داری دروغ میگی! ا/ت....حداقل به خاطر بچمون برگرد اون تازه یه سالشه!
+پنج ماه که نتونستم ببینمش پس بقیه ماه و سالای دیگه رم پیش تو بمونه!*روشو برمی گردونه و میره*
-ا/ت!
دویدم سمتش و از پشت بغلش کردم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه
-می دونم باور نمی کنی ولی من تو این پنج ماه انقدری افسرده شدم که دیگه نمی تونم! اون خونه فقط به خاطر توئه که سوت و کور نیست و روشنه! به خاطر توئه که الان من و هیون وجود داریم! لطفا....برگرد!
+جیمین...
نشستم روی زمین و اشک ریختم
+جیمین...برمی گردم فقط لطفا گریه نکن
-دوست دارم!*بغض*
+منم همین طور*بغلش میکنه*
....
زنگ خونه رو زدیم که جینهو بچه بغل اومد جلوی در
×خداروشکر اومدین این بچه پیرم کرد!
هیون:ماما...
ا/ت با دیدن هیون اشک چشاش جمع شد و از جینهو گرفتش
+تو کی حرف زدنو یاد گرفتی موچی کوچولو؟؟؟ می دونی چقد دلم برات تنگ شده بود؟((:
-اونم دلش برات تنگ شده بود(:
×خب...میبینم که مشکلتونو تونستین حل کنین! من دیگه باید برم شمام بعد پنج ماه یه رفع دلتنگی حسابی کنین!*چشمک*
+از دست این خواهرت
-واقعا....
رفتیم داخل و ا/ت هیون رو گذاشت روی پاش و هی باهاش بازی می کرد
خوشحالم که ا/ت پیشم بود
تا وقتی که کنار خانوادم بودم هیچ مشکل و ناراحتی ای نمی تونست منو از پا دربیاره!
END
بچه ها فیک بعدی از تهیونگه خیلی قشنگه((((:
*هپی انده*
-داری دروغ میگی! ا/ت....حداقل به خاطر بچمون برگرد اون تازه یه سالشه!
+پنج ماه که نتونستم ببینمش پس بقیه ماه و سالای دیگه رم پیش تو بمونه!*روشو برمی گردونه و میره*
-ا/ت!
دویدم سمتش و از پشت بغلش کردم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه
-می دونم باور نمی کنی ولی من تو این پنج ماه انقدری افسرده شدم که دیگه نمی تونم! اون خونه فقط به خاطر توئه که سوت و کور نیست و روشنه! به خاطر توئه که الان من و هیون وجود داریم! لطفا....برگرد!
+جیمین...
نشستم روی زمین و اشک ریختم
+جیمین...برمی گردم فقط لطفا گریه نکن
-دوست دارم!*بغض*
+منم همین طور*بغلش میکنه*
....
زنگ خونه رو زدیم که جینهو بچه بغل اومد جلوی در
×خداروشکر اومدین این بچه پیرم کرد!
هیون:ماما...
ا/ت با دیدن هیون اشک چشاش جمع شد و از جینهو گرفتش
+تو کی حرف زدنو یاد گرفتی موچی کوچولو؟؟؟ می دونی چقد دلم برات تنگ شده بود؟((:
-اونم دلش برات تنگ شده بود(:
×خب...میبینم که مشکلتونو تونستین حل کنین! من دیگه باید برم شمام بعد پنج ماه یه رفع دلتنگی حسابی کنین!*چشمک*
+از دست این خواهرت
-واقعا....
رفتیم داخل و ا/ت هیون رو گذاشت روی پاش و هی باهاش بازی می کرد
خوشحالم که ا/ت پیشم بود
تا وقتی که کنار خانوادم بودم هیچ مشکل و ناراحتی ای نمی تونست منو از پا دربیاره!
END
بچه ها فیک بعدی از تهیونگه خیلی قشنگه((((:
*هپی انده*
۴۱.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.