دژاوو
#دژاوو
part 5
_داری میگی بیام تو این جهنم کار کنم ؟ تو بخاطر این کارت الان هر روز تو یه هتلی... واقعا از من میخوای بیام اینکارو بکنم پول بگیرم ؟
×برای من که فرقی نداره میای یا نه . ولی کار سختی هم نیست . یه آدم میکشی کلی پول میگیری .
_هیون چه توقعی داری از من ؟ من بیام برای شما ها آدم بکشم؟
×نمیخوای لینو رو نجات بدی ؟ تو که گفتی براش هرکاری میکنی . یادت رفته؟
_خب ... چیکار کنم ؟
×اونقدرام سخت نیست . یه مرده هست که رئیس بانکه . یه عوضی که خودش خیلی پول داره اما به خانوادش اهمیت نمیده . فردا شب که داره از سرکارش برمیگرده ، برو بکشش .
_چرا بکشمش؟
×به ایناش کاری نداشته باش . تو فقط کارت و انجام بده . فردا شب بعد از اینکه کشتیش بیا تو هتل . نباید بری خونت فعلا .
هان از هتل اومد بیرون و سوار ماشین شد . هان باید یه قاتل بشه؟ اگه لینو بفهمه چیکار میکنه ؟ داشت فکر میکرد که گوشی تو دستش لرزید . گوشی رو روشن کرد که دید پیام اومده براش .
×فردا ساعت یازده شب ، آدرسی که بهت گفتم .
هان گوشیش و خاموش کرد و به سمت بیمارستان رفت . بعد از دقایقی رسید بیمارستان . رفت تو اتاق لینو و کنارش نشست .
_لینویا ، ببخشید ، اما نمیتونم همینطوری ولت کنم . یادمه بهم گفته بودی سمت هیون نرم اما الان مجبورم . چرا باید روز تولدت اینطوری بشی ؟..
به لینو نگاه کرد . صورتش و دستش پر زخم بود . اشک از چشاش سرازیر شد . دست لینو رو گرفت و سرش و گذاشت رو شونه لینو و شروع کرد به گریه کردن . اصلا نفهمید که همونجا خوابش برد .
با صدای پرستار از خواب بیدار شد .
:میشه برید بیرون ؟ میخوایم سرم بیمار و عوض کنیم .
هان از روی صندلی بلند شد و از اتاق رفت بیرون .
ساعت ۱۱ صبح بود . رفت سمت خونه . در خونه رو باز کرد و رفت داخل . یه بطری آبجو برداشت و شروع کرد به خوردن . اگه گیر بیوفته چی؟ اگه نتونه پول لینو رو جور کنه چی؟ یعنی الان باید آدم بکشه ؟ کارش به اینجا رسیده؟
همونطور که داشت فکر میکرد و ابجو میخورد گوشیش زنگ خورد .
_بله؟
:از بیمارستان تماس گرفتم . شما همراه لی مینهو هستین درسته؟
_بله
:دکتر تشخیص دادن که بیمار دچار ضربه مغزی شده و احتمال اینکه بعد از عمل حافظهشو از دست بده زیاده . خواستن باهاتون حرف بزنن . بیاین بیمارستان .
هان خیلی ترسید . سریع رفت سمت ماشینش و رفت بیمارستان . همونطور که داشت رانندگی میکرد هیونجین بهش پیام داد .
×هان سریع بیا هتل
هان زنگ زد به هیونجین :
_هیون من الان نمیتونم بیام . چی شده؟
×رئیس بانکه امروز زودتر از سرکارش برمیگرده . ساعت ۴ باید بری سراغش .
_سه ساعت دیگه.؟ من نمیتونم الان باید برم بیمارستان .
×میخوای از دست بدی این فرصت مهم و ؟
×ساعت سه و نیم اینجا باش
ا#لینو #هان #میسونگ
#سناریو.فیک#کیپاپ #استری.کیدز
part 5
_داری میگی بیام تو این جهنم کار کنم ؟ تو بخاطر این کارت الان هر روز تو یه هتلی... واقعا از من میخوای بیام اینکارو بکنم پول بگیرم ؟
×برای من که فرقی نداره میای یا نه . ولی کار سختی هم نیست . یه آدم میکشی کلی پول میگیری .
_هیون چه توقعی داری از من ؟ من بیام برای شما ها آدم بکشم؟
×نمیخوای لینو رو نجات بدی ؟ تو که گفتی براش هرکاری میکنی . یادت رفته؟
_خب ... چیکار کنم ؟
×اونقدرام سخت نیست . یه مرده هست که رئیس بانکه . یه عوضی که خودش خیلی پول داره اما به خانوادش اهمیت نمیده . فردا شب که داره از سرکارش برمیگرده ، برو بکشش .
_چرا بکشمش؟
×به ایناش کاری نداشته باش . تو فقط کارت و انجام بده . فردا شب بعد از اینکه کشتیش بیا تو هتل . نباید بری خونت فعلا .
هان از هتل اومد بیرون و سوار ماشین شد . هان باید یه قاتل بشه؟ اگه لینو بفهمه چیکار میکنه ؟ داشت فکر میکرد که گوشی تو دستش لرزید . گوشی رو روشن کرد که دید پیام اومده براش .
×فردا ساعت یازده شب ، آدرسی که بهت گفتم .
هان گوشیش و خاموش کرد و به سمت بیمارستان رفت . بعد از دقایقی رسید بیمارستان . رفت تو اتاق لینو و کنارش نشست .
_لینویا ، ببخشید ، اما نمیتونم همینطوری ولت کنم . یادمه بهم گفته بودی سمت هیون نرم اما الان مجبورم . چرا باید روز تولدت اینطوری بشی ؟..
به لینو نگاه کرد . صورتش و دستش پر زخم بود . اشک از چشاش سرازیر شد . دست لینو رو گرفت و سرش و گذاشت رو شونه لینو و شروع کرد به گریه کردن . اصلا نفهمید که همونجا خوابش برد .
با صدای پرستار از خواب بیدار شد .
:میشه برید بیرون ؟ میخوایم سرم بیمار و عوض کنیم .
هان از روی صندلی بلند شد و از اتاق رفت بیرون .
ساعت ۱۱ صبح بود . رفت سمت خونه . در خونه رو باز کرد و رفت داخل . یه بطری آبجو برداشت و شروع کرد به خوردن . اگه گیر بیوفته چی؟ اگه نتونه پول لینو رو جور کنه چی؟ یعنی الان باید آدم بکشه ؟ کارش به اینجا رسیده؟
همونطور که داشت فکر میکرد و ابجو میخورد گوشیش زنگ خورد .
_بله؟
:از بیمارستان تماس گرفتم . شما همراه لی مینهو هستین درسته؟
_بله
:دکتر تشخیص دادن که بیمار دچار ضربه مغزی شده و احتمال اینکه بعد از عمل حافظهشو از دست بده زیاده . خواستن باهاتون حرف بزنن . بیاین بیمارستان .
هان خیلی ترسید . سریع رفت سمت ماشینش و رفت بیمارستان . همونطور که داشت رانندگی میکرد هیونجین بهش پیام داد .
×هان سریع بیا هتل
هان زنگ زد به هیونجین :
_هیون من الان نمیتونم بیام . چی شده؟
×رئیس بانکه امروز زودتر از سرکارش برمیگرده . ساعت ۴ باید بری سراغش .
_سه ساعت دیگه.؟ من نمیتونم الان باید برم بیمارستان .
×میخوای از دست بدی این فرصت مهم و ؟
×ساعت سه و نیم اینجا باش
ا#لینو #هان #میسونگ
#سناریو.فیک#کیپاپ #استری.کیدز
- ۳.۴k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط