دژاوو
#دژاوو
part 6
_یعنی حتا شاید منم نشناسه؟
:بله . حافظهشو به طور کامل از دست میده . البته هرچی زودتر عمل بشه براش بهتره . الانم فقط به لطف دستگاهه که زندس .
_پول عمل خیلی زیاده من نمیتونم همه رو یکجا بدم .
:میتونم فردا عملش کنم . اما پولشو تا هفته دیگه باید جور کنی .
_یعنی فردا عملش میکنید؟
:بله
هان کلی از دکتر تشکر کرد و از بیمارستان رفت بیرون و یه راست رفت سمت هتل هیونجین .
هیونجین چند تا لباس سیاه داد به هان که بپوشه .
×اینارو بپوش ، ماسک بزن یه کلاهم بزار رو سرت . اگه دوربین چهرت و بگیره بدبختی .
هان توی چشمای هیونجین نگاه کرد .
_هیون
×بله
_دلم برات تنگ شده بود
×فکر نکن دارم بهت کمک میکنم چون دوست دارم یا دلم برات سوخته . من فقط بخاطر لینو دارم بهت کمک میکنم .
هان چیزی نگفت و لباسا رو از هیون گرفت و از هتل رفت بیرون .
پیاده رفت سمت بانک چونکه نباید رد ماشینش و میزدن . راه زیاد نبود اما وقت نداشت . پس شروع کرد به دویدن . بلاخره به بانک رسید . رفت و گوشه ی دیوار منتظر رئیس بانک وایستاد . طبق چیزی که هیونجین گفته بود ، رئیس بانک یه کیف دستشه و خود هان هم میشناستش . بعد از یک ربع رئیس بانک اومد بیرون . هان همونجا جا خورد ، اون ... پدر هان بود!!
چرا خود هان دقت نکرده بود ؟ رییس بانک .. کسی ک خانوادش براش مهم نیست ...
هان زود زنگ زد به هیونجین :
_عوضی تو میخوای من بابام و بکشم؟
×یعنی نمیخوای دوست پسرتو نجات بدی ؟
_احمق من باید قاتل بابام باشم؟
×خودت تصمیم بگیر . لینو برات بیشتر ارزش داره یا بابات . دیر بجنبی از دستت در رفته . پس زود تصمیمتو بگیر .
هان گوشی رو قطع کرد و بدو بدو رفت سمت پدرش . از دور دنبالش میرفت تا به یک جای ساکت برسه . دستکش هاشو دستش کرد و چاقو رو از تو جیب هودیش در آورد . میخواست بره سمت پدرش اما میترسید . چطور میتونست پدرشو بکشه؟ گوشیش لرزید . هیونجین پیام داده بود : در هر صورت قاتل تویی . بابات یا لینو ؟
هان اشکشو از روی گونش پاک کرد و نوشت : لینو .
و گوشی رو گذاشت تو جیبش و به سمت پدرش دوید ...
ا#لینو #هان #میسونگ
#سناریو.فیک#کیپاپ #استری.کیدز
part 6
_یعنی حتا شاید منم نشناسه؟
:بله . حافظهشو به طور کامل از دست میده . البته هرچی زودتر عمل بشه براش بهتره . الانم فقط به لطف دستگاهه که زندس .
_پول عمل خیلی زیاده من نمیتونم همه رو یکجا بدم .
:میتونم فردا عملش کنم . اما پولشو تا هفته دیگه باید جور کنی .
_یعنی فردا عملش میکنید؟
:بله
هان کلی از دکتر تشکر کرد و از بیمارستان رفت بیرون و یه راست رفت سمت هتل هیونجین .
هیونجین چند تا لباس سیاه داد به هان که بپوشه .
×اینارو بپوش ، ماسک بزن یه کلاهم بزار رو سرت . اگه دوربین چهرت و بگیره بدبختی .
هان توی چشمای هیونجین نگاه کرد .
_هیون
×بله
_دلم برات تنگ شده بود
×فکر نکن دارم بهت کمک میکنم چون دوست دارم یا دلم برات سوخته . من فقط بخاطر لینو دارم بهت کمک میکنم .
هان چیزی نگفت و لباسا رو از هیون گرفت و از هتل رفت بیرون .
پیاده رفت سمت بانک چونکه نباید رد ماشینش و میزدن . راه زیاد نبود اما وقت نداشت . پس شروع کرد به دویدن . بلاخره به بانک رسید . رفت و گوشه ی دیوار منتظر رئیس بانک وایستاد . طبق چیزی که هیونجین گفته بود ، رئیس بانک یه کیف دستشه و خود هان هم میشناستش . بعد از یک ربع رئیس بانک اومد بیرون . هان همونجا جا خورد ، اون ... پدر هان بود!!
چرا خود هان دقت نکرده بود ؟ رییس بانک .. کسی ک خانوادش براش مهم نیست ...
هان زود زنگ زد به هیونجین :
_عوضی تو میخوای من بابام و بکشم؟
×یعنی نمیخوای دوست پسرتو نجات بدی ؟
_احمق من باید قاتل بابام باشم؟
×خودت تصمیم بگیر . لینو برات بیشتر ارزش داره یا بابات . دیر بجنبی از دستت در رفته . پس زود تصمیمتو بگیر .
هان گوشی رو قطع کرد و بدو بدو رفت سمت پدرش . از دور دنبالش میرفت تا به یک جای ساکت برسه . دستکش هاشو دستش کرد و چاقو رو از تو جیب هودیش در آورد . میخواست بره سمت پدرش اما میترسید . چطور میتونست پدرشو بکشه؟ گوشیش لرزید . هیونجین پیام داده بود : در هر صورت قاتل تویی . بابات یا لینو ؟
هان اشکشو از روی گونش پاک کرد و نوشت : لینو .
و گوشی رو گذاشت تو جیبش و به سمت پدرش دوید ...
ا#لینو #هان #میسونگ
#سناریو.فیک#کیپاپ #استری.کیدز
- ۳.۲k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط