پارت۶۵
پارت۶۵
ویو تهیونگ
ازخواب بیدار شدم دیدم یوری توی بغلم مچاله شده پتو رو بیشتر گذاشتم سرش و بلند شدم و رفتم پایین و یه صبحانه مفصل برای همه درست کردم و نشستم سرمبل تا بیدار بشن کم کم همه داشتن بیدار میشدند ولی هرچی منتظر بودیم یوری بیدار نشد رفتم بالاسرش و شروع به نوازش کردن سرش کردم
تهیونگ:عشقم خوشگلم نمیخوای بلند شی
یوری:تروخدا بزا یه ۵دقیقه دیگه بخوابم
تهیونگ:اوممم باشه ولی مگه امروز جلسه نداشتی
که یوری یدفعه مثل جن زده ها بلند شد
یوری:ساعت ساعت چنده
تهیونگ:۸ونیم
یوری:واییی دیرم میشه
یوری سریع بلند شدو کاراش و انجام داد و یه ارایش ملایم کرد و لباساش وپوشید و رفت پایین
یوری:باعرض معذرت من باید زودتر برم
مادریوری:چرا بیا صبحونه بخور
یوری:نه نه یه جلسه خیلی مهم دارم دیرم میشه تو راه یه چیزی میخورم خداحافظ
و خداحافظی گرفت و به سمت محل جلسه رفت یودی توی این مدت جلسه های زیادی داشت و باید به همه اشون میرسید این جلسه ۳ساعت طول کشید و بعد از ۳ساعت یوری ازمحل جلسه خارج شد و به ذهنش رسید بره کیک و مخلفات بخره پس همینکار و کرد رفت و ۲تا کیک و موچی و کلی چیز دیگه خرید و تا برگشت خونه ساعت ۸شب شد ولی خب یوری باید همه کاراشو انجام میداد پس وقتی برگشت خونه رفت تو اتاق و شروع کرد به انجام کارای دیگش انقدر خسته شده بود که همونجا روی میز خوابش برد و تهیونگ وقتی اومد بالا تا یوری و برای شام صدا کنه دید یوری مثل بچه ها خوابیده دلش نیومد بیدارش کنه بغلش کرد و گذاشتش سر تخت و خودش هم رفت پایین یک هفته همینجوری میگذشت تا دوباره وقت این بود که یوری با خانواده اش خداحافظی کنه یوری بعد از بدرقه کردن خانواده اش با تهیونگ به خونه خودشون رفتن و یوری غذا آماده میکرد و تهیونگ رفت حموم و بعدشم یوری رفت حموم و به کاراشون رسیدن
..........
ویو تهیونگ
ازخواب بیدار شدم دیدم یوری توی بغلم مچاله شده پتو رو بیشتر گذاشتم سرش و بلند شدم و رفتم پایین و یه صبحانه مفصل برای همه درست کردم و نشستم سرمبل تا بیدار بشن کم کم همه داشتن بیدار میشدند ولی هرچی منتظر بودیم یوری بیدار نشد رفتم بالاسرش و شروع به نوازش کردن سرش کردم
تهیونگ:عشقم خوشگلم نمیخوای بلند شی
یوری:تروخدا بزا یه ۵دقیقه دیگه بخوابم
تهیونگ:اوممم باشه ولی مگه امروز جلسه نداشتی
که یوری یدفعه مثل جن زده ها بلند شد
یوری:ساعت ساعت چنده
تهیونگ:۸ونیم
یوری:واییی دیرم میشه
یوری سریع بلند شدو کاراش و انجام داد و یه ارایش ملایم کرد و لباساش وپوشید و رفت پایین
یوری:باعرض معذرت من باید زودتر برم
مادریوری:چرا بیا صبحونه بخور
یوری:نه نه یه جلسه خیلی مهم دارم دیرم میشه تو راه یه چیزی میخورم خداحافظ
و خداحافظی گرفت و به سمت محل جلسه رفت یودی توی این مدت جلسه های زیادی داشت و باید به همه اشون میرسید این جلسه ۳ساعت طول کشید و بعد از ۳ساعت یوری ازمحل جلسه خارج شد و به ذهنش رسید بره کیک و مخلفات بخره پس همینکار و کرد رفت و ۲تا کیک و موچی و کلی چیز دیگه خرید و تا برگشت خونه ساعت ۸شب شد ولی خب یوری باید همه کاراشو انجام میداد پس وقتی برگشت خونه رفت تو اتاق و شروع کرد به انجام کارای دیگش انقدر خسته شده بود که همونجا روی میز خوابش برد و تهیونگ وقتی اومد بالا تا یوری و برای شام صدا کنه دید یوری مثل بچه ها خوابیده دلش نیومد بیدارش کنه بغلش کرد و گذاشتش سر تخت و خودش هم رفت پایین یک هفته همینجوری میگذشت تا دوباره وقت این بود که یوری با خانواده اش خداحافظی کنه یوری بعد از بدرقه کردن خانواده اش با تهیونگ به خونه خودشون رفتن و یوری غذا آماده میکرد و تهیونگ رفت حموم و بعدشم یوری رفت حموم و به کاراشون رسیدن
..........
۳.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.