فیکشن متاهل پارت۲۵
هردو در آرامش درحال چرت زدن بودن که صدای زنگ گوش خراشی باعث شد ابرو هاشون در هم بره، ا/ت روی دوتا آرنجش وایساد و گوشیشو روی اسپیکر گذاشت
+بله؟
٪دختره ی روانی چرا ازم شکایت کردی فوراًپسش بگیر
+انگار اونجا خیلی بهت خوش میگذره از صدات مشخصه
٪دعا کن از اینجا نیام بیرون با دستای خودم میکش...
گوشی رو قط کردم و رو روی میز پاتختی گذاشتم و تو بغل مرد عضلهایم فرو رفتم
_نبینم باز دلت به رحم اومده و شکایتتو پس گرفتی
+باباش یه ساعت دیگه درش میاره چه فایده
_دیگه حتی باباش هم نمیتونه در برابر من ازش محافظت کنه
+میخوای چیکار کنی
_کاری میکنم که هم خودش هم اون بابای کلاه بردارش بیفتن گوشه زندان
+هرکاری میکنی بکن فقط خودتو تو دردسر ننداز
_چشم
رو شکم دراز کشیدم تا درد کمرم آروم شه "هومی" از سر درد کشیدم
_حالت خوبه؟ درد داری؟
+کمرم درد میکنه
جیمین نیم خیز شد و کمرمو ماساژ داد یکم بهتر شدم بوسه های لطیفی از پایین تا بالای کمرم میزاشت و حس خوبی رو بهم تزریق میکرد و تمام دردمو فراموش کردم.
بعد از اینکه غذا خوردیم خواستم برم خونهام تا تعمیراتشو شروع کنم
_همینجوری میخوای بری؟ نمیخوای راجب دیشب حرفی بزنی؟
+دیشب کلی اتفاق افتاد کدوم یکی؟
_اعترافم...من بهت اعتراف کردم
لحظه ای که جیمین وسط س-ک-س بهم اعتراف کرد جلو چشمام رد شد، حق داره من هیچ واکنشی نشون ندادم
_تو هیچ حسی بهم نداری؟
قیافش حالت غمگینی به خودش گرفت رفتم سمتش و با گرفتن صورتش بوسه ای روی لباش کاشتم
+اگه حسی بهت نداشتم اجازه نمیدادم بهم دست بزنی
چشماش برقی زد و بعد از اینکه یه دل سیر بوسیدم از اونجا رفتم.
یک ماه بعد از زبان راوی:
خلاصه وار براتون میگم تو این یکماه چیشد زیاد نمیخوام کشش بدم: جیمین همونطور که گفته بود روی حرفش موند و رونا و پدرشو بعد از طلاق انداخت زندان.
با ا/ت همخونه شد و رابطه شاد و پر از عشقبازی رو شروع کردن.
امروز هم جشن تولد پارک جیمین بود و یه مهمونی سوپرایز بزرگ براش ترتیب دادن.
جنی رفته بود خونه ی ا/ت حاضر شه تا جیمین چیزی نفهمه، هردو درحال حاضر شدن بودن.
ادامه دارد...
منتظر نظرات قشنگتون هستم
+بله؟
٪دختره ی روانی چرا ازم شکایت کردی فوراًپسش بگیر
+انگار اونجا خیلی بهت خوش میگذره از صدات مشخصه
٪دعا کن از اینجا نیام بیرون با دستای خودم میکش...
گوشی رو قط کردم و رو روی میز پاتختی گذاشتم و تو بغل مرد عضلهایم فرو رفتم
_نبینم باز دلت به رحم اومده و شکایتتو پس گرفتی
+باباش یه ساعت دیگه درش میاره چه فایده
_دیگه حتی باباش هم نمیتونه در برابر من ازش محافظت کنه
+میخوای چیکار کنی
_کاری میکنم که هم خودش هم اون بابای کلاه بردارش بیفتن گوشه زندان
+هرکاری میکنی بکن فقط خودتو تو دردسر ننداز
_چشم
رو شکم دراز کشیدم تا درد کمرم آروم شه "هومی" از سر درد کشیدم
_حالت خوبه؟ درد داری؟
+کمرم درد میکنه
جیمین نیم خیز شد و کمرمو ماساژ داد یکم بهتر شدم بوسه های لطیفی از پایین تا بالای کمرم میزاشت و حس خوبی رو بهم تزریق میکرد و تمام دردمو فراموش کردم.
بعد از اینکه غذا خوردیم خواستم برم خونهام تا تعمیراتشو شروع کنم
_همینجوری میخوای بری؟ نمیخوای راجب دیشب حرفی بزنی؟
+دیشب کلی اتفاق افتاد کدوم یکی؟
_اعترافم...من بهت اعتراف کردم
لحظه ای که جیمین وسط س-ک-س بهم اعتراف کرد جلو چشمام رد شد، حق داره من هیچ واکنشی نشون ندادم
_تو هیچ حسی بهم نداری؟
قیافش حالت غمگینی به خودش گرفت رفتم سمتش و با گرفتن صورتش بوسه ای روی لباش کاشتم
+اگه حسی بهت نداشتم اجازه نمیدادم بهم دست بزنی
چشماش برقی زد و بعد از اینکه یه دل سیر بوسیدم از اونجا رفتم.
یک ماه بعد از زبان راوی:
خلاصه وار براتون میگم تو این یکماه چیشد زیاد نمیخوام کشش بدم: جیمین همونطور که گفته بود روی حرفش موند و رونا و پدرشو بعد از طلاق انداخت زندان.
با ا/ت همخونه شد و رابطه شاد و پر از عشقبازی رو شروع کردن.
امروز هم جشن تولد پارک جیمین بود و یه مهمونی سوپرایز بزرگ براش ترتیب دادن.
جنی رفته بود خونه ی ا/ت حاضر شه تا جیمین چیزی نفهمه، هردو درحال حاضر شدن بودن.
ادامه دارد...
منتظر نظرات قشنگتون هستم
- ۱۴.۶k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط