فیکشن متاهل پارت۲۳
دوتا پلیس اومدن تو اتاق و با جزئیات براشون توضیح دادم که چیشده و گفتن اون دوتا اعتراف کردن یه خانوم به اسم پارک رونا اونارو فرستاده سراغم منم ازش شکایت کردم
+الان میتونم از اینجا برم؟
^خونه ی شما توی وضعیتی نیست که برین اونجا فردا صبح که پارک رونا دستگیر شد میتونین تا زمانی که تعمیرات خونهتون تموم شه تو یه متل بمونین
*(متل یه مینی هتل هست کوچیکتر و کم هزینه تر ولی یچی بالاتر از مسافرخونه)
با بیمارستان تسویه کردم و ساعت 5صبح بود که رفتم سمت خونه ی جیمین، هنوزم بدنم لرز خفیفی داشت جیمین درو که باز کرد مشخص بود نخوابیده، من فقط خودمو انداختم تو بغلش اونم بدون اینکه چیزی بگه منو کشید داخل درو بست و متقابلا بغلم کرد، موهامو نوازش کرد
_چیشده عزیزم؟
صدام میلرزید آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم گریه نکنم
+حالم خوب نیست
چیزی نگفت و فقط منو بیشتر توی آغوشش فشرد، به طرز باور نکردنی احساس امنیت و آرامش تمام وجودمو پر کرد، لرزش بدن و دستمام آتش بس کرد....این مرد عجیب منو آروم میکنه اما این آرامش قبل از طوفانه..
_نمیخوای حرف بزنی؟
لباسشو از پشت توی مشتم گرفتم و پیشونیمو روی سینش گذاشتم
+رونا آدماشو فرستاده بود خونم
_چچچیی؟؟؟!!!!!
+میخواستن بهم تجاوز کنن
جیمین شک زده هین کوتاهی کشید و صورتم با دستاش گرفت بالا
_الان حالت خوبه؟!
+هوم الان که بغلم کردی حالم بهتر شد
یه لحظه متوجه شدم چشماش برق میزنه وقتی حرف زد متوجه شدم بغض داره
_همش تقصیر منه...معذرت میخوام..
با یه دستم گونه شو نوازش کردم
+تقصیر تو نیست...تقصیر منه..! از اولشم دوستیم با تو درست نبود..کاش تو همون روزی که تصادف کردیم تموم میشد
اشکام گونه هامو میسوزوند، قلبم مثل یه تیکه سنگ، سنگین شده بود
_چی داری میگی...این حرفارو نزن...مثل آدمی که میخواد ترکم کنه حرف نزن
+جیمین برو پیش زنت و سعی کن دوستش داشته باشی منم از زندگیتون میرم بیرون
اشکش روی دستم افتاد با انگشتم آروم خیسی گونه شو پاک کردم
_نه..
+از تک تک لحظات خوبی که برام ساختی ممنونم مستر پارک
با همون اشکا لبخندی زدم و قدمی رو به عقب برداشتم و برگشتم سمت در
ادامه دارد...😁
به خونم تشنهاین نه؟ میدونم میدونم، قشنگ یه آهنگ غمگین هم گذاشتم رو بنر گوش بدین غمشو حس کنین ترجیحاً با هندزفری گوش کنین😂💔
+الان میتونم از اینجا برم؟
^خونه ی شما توی وضعیتی نیست که برین اونجا فردا صبح که پارک رونا دستگیر شد میتونین تا زمانی که تعمیرات خونهتون تموم شه تو یه متل بمونین
*(متل یه مینی هتل هست کوچیکتر و کم هزینه تر ولی یچی بالاتر از مسافرخونه)
با بیمارستان تسویه کردم و ساعت 5صبح بود که رفتم سمت خونه ی جیمین، هنوزم بدنم لرز خفیفی داشت جیمین درو که باز کرد مشخص بود نخوابیده، من فقط خودمو انداختم تو بغلش اونم بدون اینکه چیزی بگه منو کشید داخل درو بست و متقابلا بغلم کرد، موهامو نوازش کرد
_چیشده عزیزم؟
صدام میلرزید آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم گریه نکنم
+حالم خوب نیست
چیزی نگفت و فقط منو بیشتر توی آغوشش فشرد، به طرز باور نکردنی احساس امنیت و آرامش تمام وجودمو پر کرد، لرزش بدن و دستمام آتش بس کرد....این مرد عجیب منو آروم میکنه اما این آرامش قبل از طوفانه..
_نمیخوای حرف بزنی؟
لباسشو از پشت توی مشتم گرفتم و پیشونیمو روی سینش گذاشتم
+رونا آدماشو فرستاده بود خونم
_چچچیی؟؟؟!!!!!
+میخواستن بهم تجاوز کنن
جیمین شک زده هین کوتاهی کشید و صورتم با دستاش گرفت بالا
_الان حالت خوبه؟!
+هوم الان که بغلم کردی حالم بهتر شد
یه لحظه متوجه شدم چشماش برق میزنه وقتی حرف زد متوجه شدم بغض داره
_همش تقصیر منه...معذرت میخوام..
با یه دستم گونه شو نوازش کردم
+تقصیر تو نیست...تقصیر منه..! از اولشم دوستیم با تو درست نبود..کاش تو همون روزی که تصادف کردیم تموم میشد
اشکام گونه هامو میسوزوند، قلبم مثل یه تیکه سنگ، سنگین شده بود
_چی داری میگی...این حرفارو نزن...مثل آدمی که میخواد ترکم کنه حرف نزن
+جیمین برو پیش زنت و سعی کن دوستش داشته باشی منم از زندگیتون میرم بیرون
اشکش روی دستم افتاد با انگشتم آروم خیسی گونه شو پاک کردم
_نه..
+از تک تک لحظات خوبی که برام ساختی ممنونم مستر پارک
با همون اشکا لبخندی زدم و قدمی رو به عقب برداشتم و برگشتم سمت در
ادامه دارد...😁
به خونم تشنهاین نه؟ میدونم میدونم، قشنگ یه آهنگ غمگین هم گذاشتم رو بنر گوش بدین غمشو حس کنین ترجیحاً با هندزفری گوش کنین😂💔
۲۴.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.