فیکشن متاهل پارت۲۴
❗️همین الان میگم اگه اسمات نمیخونین این پارتو نخونین، از چیزی جا نمیمونین❗️
اونجا بود که با شدت زیادی کمرم با در برخورد کرد حتی وقت نکردم واکنشی نشون بدم جیمین فاصله صورتامونو به میلیمتر رسوند طوری که وقتی حرف میزد لباش به لبم برخورد میکرد، نفس داغش تو صورتم خالی میشد و با صدای دورگه عصبی غرید
_نمیتونی به همین راحتی همه چیو تموم کنی حق نداری از پیشم جُم بخوری این اجازه رو بهت نمیدم حتی اگه مجبور باشم قفل و زنجیرت کنم...!
فرصت اینکه واکنشی نشون بدم بهم نداد و فقط تنها چیزی که حس کردم لبای نرم و داغ جیمین روی لبام بود، خواستم هولش بدم عقب اما انگار تمام بدنم سست شده بود زوری برای پس زدنش نداشتم بی اراده همراهیش کردم 'مقاومت در برابر این مرد بی معنی بود شما هرچقد هم که تلاش کنی بازم در برابرش کم میاری اون پارک جیمینه=)'
جیمین بوسه عمیق و پر از شهوتی رو شروع کرده بود که پایانش به جای خوبی خطم نمیشه، دیگه نمیتونستم نفس بکشم چندتا ضربه آروم به سینش زدم که لباشو فاصله داد، به طرز مضحکی تحریک شده بودم و تند تند نفس میکشیدم
+جیمی..
اون اجازهی حرف زدن بهم نمیداد همونطور که مشغول بوسیدنم بود به سمت اتاق خواب بردم، کنترل تمام احساستم از دستم در رفته بود تیشرتشو درآوردم، منو روی میز گذاشت و هودی که تنم بود رو درآورد، با دستش خیلی آروم سرمو به سمت بالا هدایت کرد و شروع کرد به بوسیدن گردن و ترقوهام...
تو یه چشم به هم زدن هردو کاملا لخت بودیم و اون تماماً منو مال خودش کرد...جیمین همزمان با حرکت دادن کمرش بهم اعتراف کرد
_دوست دارم....دوست دارم..عاح خیلی..دوست..دارم..لعنتی
از شدت لذت داشتم دیوونه میشدم جیمین دستشو روی موهام کشید و به چشمام که با اشک براق شده بود نگاه کرد
_حاضرم برای دیدن این چشمای تیله ای که از شدت لذت خیس شدن کل زندگیمو بدم
پوزیشنای مختلف رو امتحان کردیم تا جایی که تو بغل جیمین بیهوش شدم.
نزدیکای بعد از ظهر بود جیمین بیدار شده بود و با عشق به موجود زیبا و پرستیدنی که با موهای پریشون بین ملافه های سفید خواب بود خیره شده بود. به شبی که باهم گذروندن فکر میکرد و باورش نمیشد که واقعا اتفاق افتاده حس میکرد همش یه رویا بوده، موهای دخترک رو نوازش کرد که باعث بیدار شدنش شد
_آیگو بیدارش کردم(خیلی آروم)
_صبحت بخیر الههی من
ا/ت با بیحالی روشو برگردوند تا یکم بیشتر بخوابه، بازوی قدرتمند مرد دورش پیچید و بدن ظریفشو چفت خودش کرد، جیمین بوسه ای پشت گردن دخترک زد
_فکر رفتنو از سرت بیرون کن
ادامه دارد...
خوب شد حالا؟ ترسیدین ولش کنه؟ نه نه از این خبرا نیست نگهش داشتم دهن رونا رو سرویس کنه
منتظر نظرات قشنگتونم
اونجا بود که با شدت زیادی کمرم با در برخورد کرد حتی وقت نکردم واکنشی نشون بدم جیمین فاصله صورتامونو به میلیمتر رسوند طوری که وقتی حرف میزد لباش به لبم برخورد میکرد، نفس داغش تو صورتم خالی میشد و با صدای دورگه عصبی غرید
_نمیتونی به همین راحتی همه چیو تموم کنی حق نداری از پیشم جُم بخوری این اجازه رو بهت نمیدم حتی اگه مجبور باشم قفل و زنجیرت کنم...!
فرصت اینکه واکنشی نشون بدم بهم نداد و فقط تنها چیزی که حس کردم لبای نرم و داغ جیمین روی لبام بود، خواستم هولش بدم عقب اما انگار تمام بدنم سست شده بود زوری برای پس زدنش نداشتم بی اراده همراهیش کردم 'مقاومت در برابر این مرد بی معنی بود شما هرچقد هم که تلاش کنی بازم در برابرش کم میاری اون پارک جیمینه=)'
جیمین بوسه عمیق و پر از شهوتی رو شروع کرده بود که پایانش به جای خوبی خطم نمیشه، دیگه نمیتونستم نفس بکشم چندتا ضربه آروم به سینش زدم که لباشو فاصله داد، به طرز مضحکی تحریک شده بودم و تند تند نفس میکشیدم
+جیمی..
اون اجازهی حرف زدن بهم نمیداد همونطور که مشغول بوسیدنم بود به سمت اتاق خواب بردم، کنترل تمام احساستم از دستم در رفته بود تیشرتشو درآوردم، منو روی میز گذاشت و هودی که تنم بود رو درآورد، با دستش خیلی آروم سرمو به سمت بالا هدایت کرد و شروع کرد به بوسیدن گردن و ترقوهام...
تو یه چشم به هم زدن هردو کاملا لخت بودیم و اون تماماً منو مال خودش کرد...جیمین همزمان با حرکت دادن کمرش بهم اعتراف کرد
_دوست دارم....دوست دارم..عاح خیلی..دوست..دارم..لعنتی
از شدت لذت داشتم دیوونه میشدم جیمین دستشو روی موهام کشید و به چشمام که با اشک براق شده بود نگاه کرد
_حاضرم برای دیدن این چشمای تیله ای که از شدت لذت خیس شدن کل زندگیمو بدم
پوزیشنای مختلف رو امتحان کردیم تا جایی که تو بغل جیمین بیهوش شدم.
نزدیکای بعد از ظهر بود جیمین بیدار شده بود و با عشق به موجود زیبا و پرستیدنی که با موهای پریشون بین ملافه های سفید خواب بود خیره شده بود. به شبی که باهم گذروندن فکر میکرد و باورش نمیشد که واقعا اتفاق افتاده حس میکرد همش یه رویا بوده، موهای دخترک رو نوازش کرد که باعث بیدار شدنش شد
_آیگو بیدارش کردم(خیلی آروم)
_صبحت بخیر الههی من
ا/ت با بیحالی روشو برگردوند تا یکم بیشتر بخوابه، بازوی قدرتمند مرد دورش پیچید و بدن ظریفشو چفت خودش کرد، جیمین بوسه ای پشت گردن دخترک زد
_فکر رفتنو از سرت بیرون کن
ادامه دارد...
خوب شد حالا؟ ترسیدین ولش کنه؟ نه نه از این خبرا نیست نگهش داشتم دهن رونا رو سرویس کنه
منتظر نظرات قشنگتونم
۱۹.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.