ای دل غم آشنای من طاقت برایت میخرم

ای دل غم آشنای من طاقت برایت میخرم
از تماشای جهان حسرت برایت میخرم

سکه لبخند خود را می دهم دست کسی
جنس دست اول محنت برایت میخرم

تا بخوانی در شب تار بی کسی
دفتری از ناشر غربت برایت میخرم

می دهم دار و ندار خود را به پیرانه سر
کودکی را با همه سادگی برایت میخرم

غصه را بگذار ای طفل بهانه جوی من
بادبادک گل واژه های عاریت برایت میخرم

تا بیاوبزی گلوی خود را از سقف شب
یک طناب راحت آرزو برایت میخرم

در بساطم نیست آهی ورنه مانند غروب
هم کفن هم لاله هم داغ بریت میخرم

تا بمیری راحت و خاموش بی صدا
از بازار دنیا کمی هم دروغ و دغل برایت میخرم

می دانم همه عمر بوده ای رشک کسان
غم مخور از آخور آنان کمی هم ترحم برایت میخرم

پیچیدی تو طومار شب و شعر خواب
*کمی هم لالایی و شعر سپید ناب برایت میخرم*

دیدگاه ها (۱)

پیری آن نیست کہ بر سر بزند موے سفید هر جوانے کہ بہ دل شوق ند...

وقتی میخواهمت و نیستی هیچ ا...

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم!به خیابان شلوغی که نباید رفت...

باز حرف تلخ گفتم بندها محکم شدنددشمنانم بیشتر شد، دوستانم کم...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط