رمان یک خاطره پارت ۱۷: در راه بیمارستان
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹⁷ [🖤♥]
بنابرین شدو رو چرخوندم.
پیشونیش بد جور خون میومد خدایا من چیکار کردم باهاش با این چهره مظلوم.
یه دستمو گذاشتم زیر سرش یه دستمم زیر زانو هاش و بلندش کردم.
چشماش نیمه باز بود گوشه لبش خونی بود.
ای خدا بد جور گند زدم.
«شدو❤️🩹🕷»
چشمامو در حد توانم باز کردم سونیکو دیدم من تو بغل این چی کار میکنم.
دستاش خونیه این خون از منه؟
درد بدی توی سرم احساس میکردم که باعث شد همه جا تار بشه.
«سونیک 💙⚡»
از چشماش متوجه شدم خیلی درد داره.
من چرا همچین قلطی کردم ای خدا عقلم کجاست اخه.
چشماشو که بست به خودم اومدم تو این مدت همه وسکوت کرده بودن.
شروع کردم به دویدن با سرعت هر چه تمام تر به سمت بیمارستان میدویدم.
«شدو❤️🩹🕷»
چشمامو دوباره یکم باز کردم درد بدی بود. این خون از منه چقدر ازم خون رفته. به دور و برم توجه کردم هنوزم توی بغل سونیک بودم. کاری ازم بر نمیومد حتی نمیتونستم پلک بزنم.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹⁷ [🖤♥]
بنابرین شدو رو چرخوندم.
پیشونیش بد جور خون میومد خدایا من چیکار کردم باهاش با این چهره مظلوم.
یه دستمو گذاشتم زیر سرش یه دستمم زیر زانو هاش و بلندش کردم.
چشماش نیمه باز بود گوشه لبش خونی بود.
ای خدا بد جور گند زدم.
«شدو❤️🩹🕷»
چشمامو در حد توانم باز کردم سونیکو دیدم من تو بغل این چی کار میکنم.
دستاش خونیه این خون از منه؟
درد بدی توی سرم احساس میکردم که باعث شد همه جا تار بشه.
«سونیک 💙⚡»
از چشماش متوجه شدم خیلی درد داره.
من چرا همچین قلطی کردم ای خدا عقلم کجاست اخه.
چشماشو که بست به خودم اومدم تو این مدت همه وسکوت کرده بودن.
شروع کردم به دویدن با سرعت هر چه تمام تر به سمت بیمارستان میدویدم.
«شدو❤️🩹🕷»
چشمامو دوباره یکم باز کردم درد بدی بود. این خون از منه چقدر ازم خون رفته. به دور و برم توجه کردم هنوزم توی بغل سونیک بودم. کاری ازم بر نمیومد حتی نمیتونستم پلک بزنم.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
۲.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.