Devil or Angel¹¹
Devil or Angel¹¹
یونا: ایی چیکار کردی
جانگمی: سویونا مگه بهت نگفتم بزار خودم میارم
سویون: ببخشید ازدستم افتاد
کوک: اخه تو هنوز کوچولویی کی بهت گفته قهوه درست دیدی چیکار کردی ها
سویون: 😭
ا/ت: چرا سر بچه داد میزنی دیوونه شدی؟ چیزی نشده که لباسش کثیف شده برو عوضش کن
سویون: زندایی جون
سویون بغل کردم
ا/ت: الان باهم میریم بیرون خوشمیگذرونیم
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: چیشده؟
ا/ت: چیزی نشده فقط بهت گفتم بدونی سر بچه داد نزنی بخاطر یه چیز الکی
یونا: من امادم بریم
کوک: تو برو من الان میام
یونا:باشه
کوک: نمیخوای بدونی کجا میخوایم بریم؟
ا/ت: برام مهم نیست امروز سه شنبست
کوک: شب دیر میام
ا/ت: خب به من چه
کوک: وقتی اومدم باهم حرف میزنیم
اینو گفت و رفت احساس کردم یکی داره یه یه چیز محکم میزنه به قلبم
سویون: زندایی اگه میخوای تا نریم انگار حالت خوب نیست
ا/ت: نه عزیزم خوبم بریم جانگمی
جانگمی: بله
ا/ت: تو به سویون گفتی قهوه و بریزه
جانگمی: نه من فک کردم تو گفتی
سویون:خودم ریختم
جانگمی: ای شیطون ا/ت توهم ناراحت نباش
ا/ت: گریه هات واقعی بود یا نه؟
سویون: نه الکی بود
ا/ت: 😂
شب
جانگمی: باورم نمیشه بهمون دروغ گفته
ا/ت: گفت تا شب میمونه کار داره ولی با یونا رفته بیرون
سویون: اومدن
یونا:سلام
کوک: برو داخل
یونا: سویون
سویون: چیه؟
یونا: عذرخواهی کن
سویون: نمیخوام خیلی کار خوبی کردم
ا/ت: تو داری بچه رو مجبور میکنی عذرخواهی کنه واقعا که
کوک: ا/ت تو چرا دخالت میکنی این دختر خودش مامان داره
#فیک
#سناریو
یونا: ایی چیکار کردی
جانگمی: سویونا مگه بهت نگفتم بزار خودم میارم
سویون: ببخشید ازدستم افتاد
کوک: اخه تو هنوز کوچولویی کی بهت گفته قهوه درست دیدی چیکار کردی ها
سویون: 😭
ا/ت: چرا سر بچه داد میزنی دیوونه شدی؟ چیزی نشده که لباسش کثیف شده برو عوضش کن
سویون: زندایی جون
سویون بغل کردم
ا/ت: الان باهم میریم بیرون خوشمیگذرونیم
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: چیشده؟
ا/ت: چیزی نشده فقط بهت گفتم بدونی سر بچه داد نزنی بخاطر یه چیز الکی
یونا: من امادم بریم
کوک: تو برو من الان میام
یونا:باشه
کوک: نمیخوای بدونی کجا میخوایم بریم؟
ا/ت: برام مهم نیست امروز سه شنبست
کوک: شب دیر میام
ا/ت: خب به من چه
کوک: وقتی اومدم باهم حرف میزنیم
اینو گفت و رفت احساس کردم یکی داره یه یه چیز محکم میزنه به قلبم
سویون: زندایی اگه میخوای تا نریم انگار حالت خوب نیست
ا/ت: نه عزیزم خوبم بریم جانگمی
جانگمی: بله
ا/ت: تو به سویون گفتی قهوه و بریزه
جانگمی: نه من فک کردم تو گفتی
سویون:خودم ریختم
جانگمی: ای شیطون ا/ت توهم ناراحت نباش
ا/ت: گریه هات واقعی بود یا نه؟
سویون: نه الکی بود
ا/ت: 😂
شب
جانگمی: باورم نمیشه بهمون دروغ گفته
ا/ت: گفت تا شب میمونه کار داره ولی با یونا رفته بیرون
سویون: اومدن
یونا:سلام
کوک: برو داخل
یونا: سویون
سویون: چیه؟
یونا: عذرخواهی کن
سویون: نمیخوام خیلی کار خوبی کردم
ا/ت: تو داری بچه رو مجبور میکنی عذرخواهی کنه واقعا که
کوک: ا/ت تو چرا دخالت میکنی این دختر خودش مامان داره
#فیک
#سناریو
۲۹.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.