֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_211🎀•
دلبر كوچولو
-خوبه
ماشین روشن کرد
از اول تا اخر بهش نگاه میکردم دل میبرد ازم
همه جوره اقا بود
برخلاف مردای دیگهای که دیده بودم
چشمام بستم و سعی کردم کمی فکرای خوب کنم
مثلا بچه من و ارسلان که یکدفعه عکس یک اردک که دندونای تیز داشت جلوی چشمام اومد
یک بچه ناز ولی وحشی...
خندم گرفت لحظهای نگاهم بهش دوختم
-چیشده هی میخندی؟
از اینکه بابام بود سعی کردم بچه خوبی باشم یکبار هم شده سعی کنم درست صحبت کنم
-نه اقا ارسلان یک لحظه حواسم رفت
-جالب شد که اینطوری صحبت میکنی
-اهم...سعی کنید که از موقعیت سو استفاده نکنید
-اتفاقا سو استفاده میکنم
-خب باشه خوبه
-خب الان موضوع بچه رو جلوی پدرت میگم سه تا بچه وگرنه طلاقت میدم
انقدر لحنش جدی بود که غم کل وجودم گرفت
#PART_211🎀•
دلبر كوچولو
-خوبه
ماشین روشن کرد
از اول تا اخر بهش نگاه میکردم دل میبرد ازم
همه جوره اقا بود
برخلاف مردای دیگهای که دیده بودم
چشمام بستم و سعی کردم کمی فکرای خوب کنم
مثلا بچه من و ارسلان که یکدفعه عکس یک اردک که دندونای تیز داشت جلوی چشمام اومد
یک بچه ناز ولی وحشی...
خندم گرفت لحظهای نگاهم بهش دوختم
-چیشده هی میخندی؟
از اینکه بابام بود سعی کردم بچه خوبی باشم یکبار هم شده سعی کنم درست صحبت کنم
-نه اقا ارسلان یک لحظه حواسم رفت
-جالب شد که اینطوری صحبت میکنی
-اهم...سعی کنید که از موقعیت سو استفاده نکنید
-اتفاقا سو استفاده میکنم
-خب باشه خوبه
-خب الان موضوع بچه رو جلوی پدرت میگم سه تا بچه وگرنه طلاقت میدم
انقدر لحنش جدی بود که غم کل وجودم گرفت
۴.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.