رمان تمنا
رمان تمنا
قسمت54
پدیده آخرین قاشق از غذا رو گذاشت دهنش و بعد از خوردن گفت:
- میگم پندار من با اینکه باهات کمک کنم مشکلی ندارم ولی مامان اینا رو چیکار کنیم؟
لیوان نوشابه رو برداشتم و یه قلپ خوردم گفتم:
- نمیدونم اونم یه کاریش میکنیم ...یعنی یه فکری براش میکنیم
و بعد به فکر فرو رفتم واقعا به چه بهانه ای پدیده رو یه مدت از خونه دور میکردم....
یهو پدیده گفت:
-یافتم!
نگاش کردم و گفتم:
- چیو؟ می خوای چیکار کنی؟
لبخندی زدو گفت:
-ساحره! قراره از هفته دیگه بره تور ایران گردی و بعدم بره ترکیه تقریبا دوماه به مامان میگم می خوام باهاش برم
یه نگاهی بهم کردوگفتم:
-بسه دیگه دوماه؟!
سری تکون دادم و گفتم:
- عالیه از این بهتر نمیشه حالا مامان میزاره بری؟
خندیدو گفت:
-توکه میدونی مامان به ساحره اعتماد داره بعدش اتفاقا دیروز زنگ زد به مامان
و گفت من تو این سفر تنهام و بذارین پدیده باهام بیاد خلاصه کلی زبون ریخت
و مامانم گفت حالا بذار فکرامو بکنم....دیروز مامان ازم سوال کرد
که می خوام برم یا نه منم راستش همچین بدم نمیومد ولی خوب برا اینکه مامان خودش
اجازه رو صادر کنه و فردا نگه به اصرار تو بود بهش گفتم نمی دونم هرچی شما گفتی
حالا امروز بهش میگم می خوام برم و به ساحره هم جریان و توضیح میدم
باهاش هماهنگ میکنم
لبخندی رو لبام نشست و گفتم:
-قربون آجی گلم دمت گرم
ژست خاصی گرفت و گفت:
- ما اینیم دیگه...
بعد از جا بلند شدو ظرفا رو جمع کردرو به پدیده گفتم:
-من برم بخوابم باز خیلی خوابم میاد ...
پدیده گفت:
- برو بخواب منم یکی دوساعت دیگه میرم برات خرید میکنم و بعدم باهم بریم آسایشگاه
من تمنا رو ببینم خیلی دلم می خواد ببینم چه شکلیه
یهو از دهنم در رفت و گفتم:
- معرکه است!!!!
خودم از حرفی که زدم شوکه شدم پدیده مشکوک نگام کردو گفت:
-پندار نکنه اینهمه داری خودتو به آب و آتیش میزنی ازش خوشت میاد آره؟
اه نمی دونم اون حرف چطوری از دهنم پرید میگن لعنت ... اینجور وقتاستا حالا باید دوباره سین جیم شم لبخندی زدم ودست کشیدم تو موهامو گفتم:
-نه تو یکی خیالت راحت هیچ خبری نیست ولی خوب دختر خوشگلیه نمی تونم منکر بشم برا همین بهت گفتم منظور خاصی نداشتم
پدیده باز داشت مشکوک نگام میکردبا اخم نگاش کردم و گفتم:
-چته خوب اون شکلی نگاه میکنی انگار مجرم گرفتی؟
نیشش باز شدو گفت:
-گرفتم دیگه!
با لحنی محکم و جدی گفتم:
- پدیده بس کن اون فقط برای من یه بیماره همین!!!!
سری تکون داد ولی باز نگاش مشکوک بودو گفت:
- آره توراست میگی
زیر لب غریدم:
-پدیده!
خندیدو گفت:
- چیه خوب گفتم که راست میگی
کلافه شده بودم دستی کشیدم تو موهامو گفتم:
- رفتم بخوابم اینجا وایستادم دارم با تو کل می ندازم تمنا یه بیماره مثل بقیه
همین فکر بد نکن....
دیگه اجازه حرف زدن بهش ندادم و رفتم تو اتاق.
قسمت54
پدیده آخرین قاشق از غذا رو گذاشت دهنش و بعد از خوردن گفت:
- میگم پندار من با اینکه باهات کمک کنم مشکلی ندارم ولی مامان اینا رو چیکار کنیم؟
لیوان نوشابه رو برداشتم و یه قلپ خوردم گفتم:
- نمیدونم اونم یه کاریش میکنیم ...یعنی یه فکری براش میکنیم
و بعد به فکر فرو رفتم واقعا به چه بهانه ای پدیده رو یه مدت از خونه دور میکردم....
یهو پدیده گفت:
-یافتم!
نگاش کردم و گفتم:
- چیو؟ می خوای چیکار کنی؟
لبخندی زدو گفت:
-ساحره! قراره از هفته دیگه بره تور ایران گردی و بعدم بره ترکیه تقریبا دوماه به مامان میگم می خوام باهاش برم
یه نگاهی بهم کردوگفتم:
-بسه دیگه دوماه؟!
سری تکون دادم و گفتم:
- عالیه از این بهتر نمیشه حالا مامان میزاره بری؟
خندیدو گفت:
-توکه میدونی مامان به ساحره اعتماد داره بعدش اتفاقا دیروز زنگ زد به مامان
و گفت من تو این سفر تنهام و بذارین پدیده باهام بیاد خلاصه کلی زبون ریخت
و مامانم گفت حالا بذار فکرامو بکنم....دیروز مامان ازم سوال کرد
که می خوام برم یا نه منم راستش همچین بدم نمیومد ولی خوب برا اینکه مامان خودش
اجازه رو صادر کنه و فردا نگه به اصرار تو بود بهش گفتم نمی دونم هرچی شما گفتی
حالا امروز بهش میگم می خوام برم و به ساحره هم جریان و توضیح میدم
باهاش هماهنگ میکنم
لبخندی رو لبام نشست و گفتم:
-قربون آجی گلم دمت گرم
ژست خاصی گرفت و گفت:
- ما اینیم دیگه...
بعد از جا بلند شدو ظرفا رو جمع کردرو به پدیده گفتم:
-من برم بخوابم باز خیلی خوابم میاد ...
پدیده گفت:
- برو بخواب منم یکی دوساعت دیگه میرم برات خرید میکنم و بعدم باهم بریم آسایشگاه
من تمنا رو ببینم خیلی دلم می خواد ببینم چه شکلیه
یهو از دهنم در رفت و گفتم:
- معرکه است!!!!
خودم از حرفی که زدم شوکه شدم پدیده مشکوک نگام کردو گفت:
-پندار نکنه اینهمه داری خودتو به آب و آتیش میزنی ازش خوشت میاد آره؟
اه نمی دونم اون حرف چطوری از دهنم پرید میگن لعنت ... اینجور وقتاستا حالا باید دوباره سین جیم شم لبخندی زدم ودست کشیدم تو موهامو گفتم:
-نه تو یکی خیالت راحت هیچ خبری نیست ولی خوب دختر خوشگلیه نمی تونم منکر بشم برا همین بهت گفتم منظور خاصی نداشتم
پدیده باز داشت مشکوک نگام میکردبا اخم نگاش کردم و گفتم:
-چته خوب اون شکلی نگاه میکنی انگار مجرم گرفتی؟
نیشش باز شدو گفت:
-گرفتم دیگه!
با لحنی محکم و جدی گفتم:
- پدیده بس کن اون فقط برای من یه بیماره همین!!!!
سری تکون داد ولی باز نگاش مشکوک بودو گفت:
- آره توراست میگی
زیر لب غریدم:
-پدیده!
خندیدو گفت:
- چیه خوب گفتم که راست میگی
کلافه شده بودم دستی کشیدم تو موهامو گفتم:
- رفتم بخوابم اینجا وایستادم دارم با تو کل می ندازم تمنا یه بیماره مثل بقیه
همین فکر بد نکن....
دیگه اجازه حرف زدن بهش ندادم و رفتم تو اتاق.
۹.۶k
۱۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.