رمان تمنا
رمان تمنا
قسمت53
توی یه اتاقم که درو دیواراش همه سفیده مدام خودمو تکون میدم روی تخت حالم خوب نیست دلم می خواد بمیرم من دیگه پاک نیستم من دیگه دختر نیستم نمی دونم اینا چی بهم دادن که همش خوابم میاد دلم می خواد از اینجا برم بیرون
اه نمی تونم این ننگ و تحمل کنم چرا اینا نمی زارن به حال خودم بمیرم
دیگه اینهمه بدبختی اینهمه دربدری بسمه حالم از خودم بهم می خوره
از دست همه دنیا شاکیم ...ولی بیشتر از خودم بدم میاد هیچی نمی خوام
فقط می خوام بمیرم من کثیفم ...دستمو می زارم لای موهام موهامو میکشم
دستامو میارم روی بازومو همینطور دست میکشم من دیشب رفتم حموم ولی پاک نشدم
نه من هر بارم که برم حموم پاک نمیشم من نجسم آروم زیر لب زمزمه میکنم
-من نجسم ..من می خوام برم حموم...
به در اتاق نگاه میکنم بسته است
اصلا من کجام یه دستم گچ گرفته است درد میکنه ولی به دردش توجه ای ندارم
باز با صدای بلند میگم :
-من می خوام برم حموم ...توروخدا ...
از جام بلند شدم و رفتم سمت در کوبیدم بهش و داد زدم:
- یکی این درو باز کنه ...خواهش میکنم...
نشستم گوشه ی دیوار پاهامو جمع کردم تو شکمم و سرمو گذاشتم رو زانوم
گریه ام گرفته چرا هیچکی به حرفم گوش نمیده من می خوام برم حموم
دست سالممو کشیدم به پاهام نه اینجوری نمی شه من باید برم حموم
در باز شد سرمو آوردم بالا و پرستار با یه لبخند بالای سرم بود با همون لبخند گفت:
-چی می خوای؟
بهش نگاه کردم گریه ام شدید تر شدوبا گریه گفتم:
-توروخدا بذارین برم حموم توروخدا من کثیف شدم می خوام برم حموم
خم شد دستمو گرفت و با لحن ملایمی گفت:
-عزیزم تو دیشب رفتی حموم ....خانوم سهیلی بهم گفت الانم تمیزی به حموم احتیاج نیست
برگشتم سمتشو گفتم:
-آره میدونم ولی خواهش میکنم یه بار دیگه برم اوندفعه خودمو تمیز نشستم
برم؟؟ تورو خدا بذار برم
پرستار چندلحظه نگام کردو گفت:
-باشه بذار برم از دکتر رادفر اجازه بگیرم بعد....
سرمو تکون دادمو اشکامو پاک کردم پرستاره رفت دوباره درو بست
من رو تخت نشستم خوابم می اومد ولی می خواستم برم حموم اینجوری نمی تونستم
بخوابم بعد از چند دقیقه دوباره همون پرستار اومد و گفت :
-بلند شو خانمی زود خودتو بشور بیا بیرون
با خوشحالی سرمو تکون دادم روی دستم که گچ گرفته بود روکش کشیدو در حموم رو نیمه باز گذاشتو رفت به حموم نگاه کردم لباسامو به سختی از تنم در آوردم دوش آبو باز کردم صابونو به تنم مالیدم انقدر محکم که پوستم قرمز شده بود
اه لعنتی هرچی میشورم پاک نمیشه ...گریه ام گرفته بود همونجا کف حموم نشستم
و زار زدم :
-من یه ننگم ...من تمیز نمیشم ...من دیگه پاک نمیشم خدایا می خوام بمیرم
حداقل تو این یکی صدای منو بشنو خواهش میکنم منو ببر پیش بابا مامان ..
خواهش میکنم .....
صدای هق هقم تو صدای شیر باز آب گم شد....
قسمت53
توی یه اتاقم که درو دیواراش همه سفیده مدام خودمو تکون میدم روی تخت حالم خوب نیست دلم می خواد بمیرم من دیگه پاک نیستم من دیگه دختر نیستم نمی دونم اینا چی بهم دادن که همش خوابم میاد دلم می خواد از اینجا برم بیرون
اه نمی تونم این ننگ و تحمل کنم چرا اینا نمی زارن به حال خودم بمیرم
دیگه اینهمه بدبختی اینهمه دربدری بسمه حالم از خودم بهم می خوره
از دست همه دنیا شاکیم ...ولی بیشتر از خودم بدم میاد هیچی نمی خوام
فقط می خوام بمیرم من کثیفم ...دستمو می زارم لای موهام موهامو میکشم
دستامو میارم روی بازومو همینطور دست میکشم من دیشب رفتم حموم ولی پاک نشدم
نه من هر بارم که برم حموم پاک نمیشم من نجسم آروم زیر لب زمزمه میکنم
-من نجسم ..من می خوام برم حموم...
به در اتاق نگاه میکنم بسته است
اصلا من کجام یه دستم گچ گرفته است درد میکنه ولی به دردش توجه ای ندارم
باز با صدای بلند میگم :
-من می خوام برم حموم ...توروخدا ...
از جام بلند شدم و رفتم سمت در کوبیدم بهش و داد زدم:
- یکی این درو باز کنه ...خواهش میکنم...
نشستم گوشه ی دیوار پاهامو جمع کردم تو شکمم و سرمو گذاشتم رو زانوم
گریه ام گرفته چرا هیچکی به حرفم گوش نمیده من می خوام برم حموم
دست سالممو کشیدم به پاهام نه اینجوری نمی شه من باید برم حموم
در باز شد سرمو آوردم بالا و پرستار با یه لبخند بالای سرم بود با همون لبخند گفت:
-چی می خوای؟
بهش نگاه کردم گریه ام شدید تر شدوبا گریه گفتم:
-توروخدا بذارین برم حموم توروخدا من کثیف شدم می خوام برم حموم
خم شد دستمو گرفت و با لحن ملایمی گفت:
-عزیزم تو دیشب رفتی حموم ....خانوم سهیلی بهم گفت الانم تمیزی به حموم احتیاج نیست
برگشتم سمتشو گفتم:
-آره میدونم ولی خواهش میکنم یه بار دیگه برم اوندفعه خودمو تمیز نشستم
برم؟؟ تورو خدا بذار برم
پرستار چندلحظه نگام کردو گفت:
-باشه بذار برم از دکتر رادفر اجازه بگیرم بعد....
سرمو تکون دادمو اشکامو پاک کردم پرستاره رفت دوباره درو بست
من رو تخت نشستم خوابم می اومد ولی می خواستم برم حموم اینجوری نمی تونستم
بخوابم بعد از چند دقیقه دوباره همون پرستار اومد و گفت :
-بلند شو خانمی زود خودتو بشور بیا بیرون
با خوشحالی سرمو تکون دادم روی دستم که گچ گرفته بود روکش کشیدو در حموم رو نیمه باز گذاشتو رفت به حموم نگاه کردم لباسامو به سختی از تنم در آوردم دوش آبو باز کردم صابونو به تنم مالیدم انقدر محکم که پوستم قرمز شده بود
اه لعنتی هرچی میشورم پاک نمیشه ...گریه ام گرفته بود همونجا کف حموم نشستم
و زار زدم :
-من یه ننگم ...من تمیز نمیشم ...من دیگه پاک نمیشم خدایا می خوام بمیرم
حداقل تو این یکی صدای منو بشنو خواهش میکنم منو ببر پیش بابا مامان ..
خواهش میکنم .....
صدای هق هقم تو صدای شیر باز آب گم شد....
۱۵.۶k
۱۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.