رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سامان
#پارت_۱۶۷
_ولش کن رامین، من دعا دعا کردم خلاص شم بعد تو میخوای شر به پا کنی؟!
رامین:اره خب استفاده کن من خیلی پارتنر خوبیم برا رقص!
لبخندی زدم
_بله خیلیام چششون دنباله این پسر ماست منتها نمیدونن رامینم از دست رفت!
رامین متقابلا خندید : میگم قضیه این شراکت جدید ماهور چیه!؟
_یه دختره به اسم شیدا! یه قرارداد دوساله بستن که نمیدونم یه برگ برنده س یا یه طناب پوسیده که باهاش میریم توی چاه!
رامین:اولین باره بدون تحقیق کردن می بینم وارد ی همکاری شده! قبلنا بهم میگفت حداقل
_منم سر در نیاوردم خیلی مصمم بود! بلاخره امضاء کرد از کسی م نظر نخواست، البته منم امضا کردم بعنوان دستیارش!
رامین: امیدوارم معامله ی خوبی باشه!
_امیدوارم
اهنگ که عوض شد منم حس خستگی میکردم
رامین: تتر خسته شدی؟
_اوم بشینیم!؟
رامین:باشه
رامین درمورد کار با شیدا پرسیدو حرف میزدن مادر سپنتا به جمع مون پیوست
شهربانو: بچه ها خوش میگذره؟!
همه با خوشرویی جوابشو دادن
ماهور میخواست ببوستش که رفت عقب: من ازت دلخورم پسرم!
ماهور مث بچه ها اخم کرد
+اصا میتونید دلخور باشید؟!
بانوخانوم لبخندی زد: لوس نکن خودتو
+بیا اینجا ملکه ی من!
بغلش کرد
این پسر یا به کسی اهمیت نمیداد یا تو بحث رفتار با کسایی که دوسشون داره دو هیچ از همه جلو بود!
شهربانو: ان شاءالله عروسی تو!
وبعد نگاهی به جمعمون کرد: عروسی تک تکتون!
رامین:میدونید ماهمش دلمون تنگ میشه براتون؟!
شهربانو:شماها از بچگی دور و بر من بودید تک تکتونو مث کف دستم میشناسم! الان بزرگ شدین بیمعرفت شدین یه سر نمیزنید!
ملیسا:آره واقعا خیلی درگیر خودمون شدیم! اما هیچوقت یادمون نمیره ک شمارو!
رفت سمت بقیه مهمونا خوشم میومد از مهربونیش! بچه هاشم مث خودش سامی و سپنتا خیلی مهربون بودن!
البته ماهور و ملیسم خودش بزرگ کرده!
با صدای سامی به خودم اومدم
_جانم
سامی: میگم تتر
_بگو
سامی: یادته ی روز ازم پرسیدی کسی تو زندگیته و من...
حرفشو قطع کردم
_ خب خب تا تهشو رفتم میدونمم کیه!
سامی: وای دختر از دست تو بزار حرف از دهنم در بیاد!
_خب نمیخوای بهش بگی!
سامی: سوپرایزی در حد خواستگاری!؟
متعجب داد زدم _میخوای ازدواج کنی؟!
همه برگشتن طرفمون و سامی لبخند زورکی زد
اروم گفت: بیشتر ابرومو ببر داد بزن!
رو به جمع گفتم : اروم باشید به ادامه بحثتون برسید!
_خب سامی!
سامی: چه ازدواجی! اول ادم باید طرفو کامل بشناسه!
_الان کامل نمیشناسی؟ سه ساله باهم دوستیم همگی! همه مارو باهم می بینن اصا چه شناختنی دیگه؟!
سامی قیافشو مظلوم کرد : یدفهه بگین میخواین ازم خلاص شین خو!
_گمشو! من تو یکی و نداشتم الان اینجا نبودم!! مرسی بابت همه چی
سامی خندید: حتی روز اولی ک با ماشین اب و گِل پاشیدم روت؟...
#دورترین_نزدیک
#خاص #زیبا #جذاب #بینظیر #قشنگ #جالب #هنری
_ولش کن رامین، من دعا دعا کردم خلاص شم بعد تو میخوای شر به پا کنی؟!
رامین:اره خب استفاده کن من خیلی پارتنر خوبیم برا رقص!
لبخندی زدم
_بله خیلیام چششون دنباله این پسر ماست منتها نمیدونن رامینم از دست رفت!
رامین متقابلا خندید : میگم قضیه این شراکت جدید ماهور چیه!؟
_یه دختره به اسم شیدا! یه قرارداد دوساله بستن که نمیدونم یه برگ برنده س یا یه طناب پوسیده که باهاش میریم توی چاه!
رامین:اولین باره بدون تحقیق کردن می بینم وارد ی همکاری شده! قبلنا بهم میگفت حداقل
_منم سر در نیاوردم خیلی مصمم بود! بلاخره امضاء کرد از کسی م نظر نخواست، البته منم امضا کردم بعنوان دستیارش!
رامین: امیدوارم معامله ی خوبی باشه!
_امیدوارم
اهنگ که عوض شد منم حس خستگی میکردم
رامین: تتر خسته شدی؟
_اوم بشینیم!؟
رامین:باشه
رامین درمورد کار با شیدا پرسیدو حرف میزدن مادر سپنتا به جمع مون پیوست
شهربانو: بچه ها خوش میگذره؟!
همه با خوشرویی جوابشو دادن
ماهور میخواست ببوستش که رفت عقب: من ازت دلخورم پسرم!
ماهور مث بچه ها اخم کرد
+اصا میتونید دلخور باشید؟!
بانوخانوم لبخندی زد: لوس نکن خودتو
+بیا اینجا ملکه ی من!
بغلش کرد
این پسر یا به کسی اهمیت نمیداد یا تو بحث رفتار با کسایی که دوسشون داره دو هیچ از همه جلو بود!
شهربانو: ان شاءالله عروسی تو!
وبعد نگاهی به جمعمون کرد: عروسی تک تکتون!
رامین:میدونید ماهمش دلمون تنگ میشه براتون؟!
شهربانو:شماها از بچگی دور و بر من بودید تک تکتونو مث کف دستم میشناسم! الان بزرگ شدین بیمعرفت شدین یه سر نمیزنید!
ملیسا:آره واقعا خیلی درگیر خودمون شدیم! اما هیچوقت یادمون نمیره ک شمارو!
رفت سمت بقیه مهمونا خوشم میومد از مهربونیش! بچه هاشم مث خودش سامی و سپنتا خیلی مهربون بودن!
البته ماهور و ملیسم خودش بزرگ کرده!
با صدای سامی به خودم اومدم
_جانم
سامی: میگم تتر
_بگو
سامی: یادته ی روز ازم پرسیدی کسی تو زندگیته و من...
حرفشو قطع کردم
_ خب خب تا تهشو رفتم میدونمم کیه!
سامی: وای دختر از دست تو بزار حرف از دهنم در بیاد!
_خب نمیخوای بهش بگی!
سامی: سوپرایزی در حد خواستگاری!؟
متعجب داد زدم _میخوای ازدواج کنی؟!
همه برگشتن طرفمون و سامی لبخند زورکی زد
اروم گفت: بیشتر ابرومو ببر داد بزن!
رو به جمع گفتم : اروم باشید به ادامه بحثتون برسید!
_خب سامی!
سامی: چه ازدواجی! اول ادم باید طرفو کامل بشناسه!
_الان کامل نمیشناسی؟ سه ساله باهم دوستیم همگی! همه مارو باهم می بینن اصا چه شناختنی دیگه؟!
سامی قیافشو مظلوم کرد : یدفهه بگین میخواین ازم خلاص شین خو!
_گمشو! من تو یکی و نداشتم الان اینجا نبودم!! مرسی بابت همه چی
سامی خندید: حتی روز اولی ک با ماشین اب و گِل پاشیدم روت؟...
#دورترین_نزدیک
#خاص #زیبا #جذاب #بینظیر #قشنگ #جالب #هنری
۶.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.