رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۶۵
چرا تو این دنیا کسی به وظایفی ک در حق من داشت عمل نکرد! چرا کسی منو نخواست! چرا برای کسی خواسته های من مهم نبود؟ چرا مهم نبود که کجام و چیکار میکنم جوری فراموش شدم که انگار از اول نبودم!
با صدای ملیس که اسممو صدامیزد به خودم اومدم سعی کردم اشکم نریزه بغضمو قورت دادم
_جانم
ملیس اومد نزدیکتر بغلم کرد دستامو دورش حلقه کردم
ملیسا: اروم باش عزیزم میدونم یاد چی افتادی! امابیین ما هستیم! ماها دوست داریم! مث یه خانواده! ماهور میخوادت منو فاطیناو بهار و سپنتا و سامیو رامین همه مون دوست داریم و کنارتیم! حتی عمو و زن عمو! همه ما خیلی دوست داریم و تو هر شرایطی میتونی رومون حساب کنی و خودتم میدونی چقدر برامون با ارزشی!
هیچ وقت! هیچوقت فک نکن تنهایی و کسی رو نداری!
چون ما هستیم! همیشه هستیم، مطمئن باش.
عه ببین ماهور اینام اومدن!
باحرف ملیس برگشتمو پپشت سرمو نگا کردم اهه پسره لعنتی چقد خوشتیپی مشکی چه بش میاد...
داشتن باسامی حرف میزدن رسیدن پیشمون کنارم وایساد با همه حالو احوال کردو نگاش رومن ثابت موند
لبخندی زدم _ چیه!؟
اومدنزدیکتر کنار گوشم گفت:خیلی خوشگل شدی! باهمون لبخند نگاش کردم
_شمام خیلی جذاب شدی!
ملیس:یه اسپند دودکردن لازمه!جمع مون ترکونده چقدخوبیم ما!
فاطینا:عزیزم تو چشمون نزنی،حله
ملیسا اومد طرفم: عزیزم یکم برو اونور من امروز دلم برا این پسر خیلی تنگ شده! یکم جاباز کردمو ملیس کنار ماهور وایساد یجورایی رسما تو بغلش بود
سامی:حالا ببین چجوری خودشو لوس میکنه!
ماهور بغلش کرد
+بزار لوس کنه یه خواهر بیشتر ندارم که
رامین: پرروش نکنید دیگه! نمیشه جمعش کرد
ملیسا:ماهور نگاش کن این دوستتو! یبار منو برد خرید بم میگه از اومدن پشیمون شدم!
ماهور با تاسف رامینو نگا کرد
+داداشم همین ک تونستی سالم برگردی شکر!
ملیس عصبانی ماهورو میزد مثلا: خیلی بدید همتون
همه مون خندیدم
_فک کنم عروس داماد رفتن برا یه سالشون عکس بگیرن!
فاطی: نگران بهارم! میگم دکتر گفته زیادی حساس شده!یکم مراقب خودش باشه! یه زنگ بزنم بهشون!؟
ملیسا: خب قبل 7 رفتن 9 شد الان!
فاطینا گوشیو درآورد که با صدای دست زدن حضار برگشتیم سمت ورودی تالار
چه ماه شدن دوتاشون! با ذوق تازمانی که رفتن جایگاه عروس داماد نشستن براشون دست زدیم یکم بعد که فیلمبردار کارش تموم شد رفتیم پیششون
بهار:عکسا طول کشید ترافیکم که هیچی! سپنتا: باورتون میشه خانوم گشنه شونه؟!
ملیس: حق داره خب از ظهرچیزی نخورده اون بچه م گناه داره! الانا شام میخوریم شماها دیر کردین...
بچه ها نشستن رفتم سمت سلف سعی کردم یه ظرف برا بهار آماده کنم که برا خودشو بچش بد نباشه، یکم سالاد برداشتم باصدای سلام کسی برگشتم...
#دورترین_نزدیک
#جذاب #خاص #زیبا #بینظیر #هنری #قشنگ #شیک
چرا تو این دنیا کسی به وظایفی ک در حق من داشت عمل نکرد! چرا کسی منو نخواست! چرا برای کسی خواسته های من مهم نبود؟ چرا مهم نبود که کجام و چیکار میکنم جوری فراموش شدم که انگار از اول نبودم!
با صدای ملیس که اسممو صدامیزد به خودم اومدم سعی کردم اشکم نریزه بغضمو قورت دادم
_جانم
ملیس اومد نزدیکتر بغلم کرد دستامو دورش حلقه کردم
ملیسا: اروم باش عزیزم میدونم یاد چی افتادی! امابیین ما هستیم! ماها دوست داریم! مث یه خانواده! ماهور میخوادت منو فاطیناو بهار و سپنتا و سامیو رامین همه مون دوست داریم و کنارتیم! حتی عمو و زن عمو! همه ما خیلی دوست داریم و تو هر شرایطی میتونی رومون حساب کنی و خودتم میدونی چقدر برامون با ارزشی!
هیچ وقت! هیچوقت فک نکن تنهایی و کسی رو نداری!
چون ما هستیم! همیشه هستیم، مطمئن باش.
عه ببین ماهور اینام اومدن!
باحرف ملیس برگشتمو پپشت سرمو نگا کردم اهه پسره لعنتی چقد خوشتیپی مشکی چه بش میاد...
داشتن باسامی حرف میزدن رسیدن پیشمون کنارم وایساد با همه حالو احوال کردو نگاش رومن ثابت موند
لبخندی زدم _ چیه!؟
اومدنزدیکتر کنار گوشم گفت:خیلی خوشگل شدی! باهمون لبخند نگاش کردم
_شمام خیلی جذاب شدی!
ملیس:یه اسپند دودکردن لازمه!جمع مون ترکونده چقدخوبیم ما!
فاطینا:عزیزم تو چشمون نزنی،حله
ملیسا اومد طرفم: عزیزم یکم برو اونور من امروز دلم برا این پسر خیلی تنگ شده! یکم جاباز کردمو ملیس کنار ماهور وایساد یجورایی رسما تو بغلش بود
سامی:حالا ببین چجوری خودشو لوس میکنه!
ماهور بغلش کرد
+بزار لوس کنه یه خواهر بیشتر ندارم که
رامین: پرروش نکنید دیگه! نمیشه جمعش کرد
ملیسا:ماهور نگاش کن این دوستتو! یبار منو برد خرید بم میگه از اومدن پشیمون شدم!
ماهور با تاسف رامینو نگا کرد
+داداشم همین ک تونستی سالم برگردی شکر!
ملیس عصبانی ماهورو میزد مثلا: خیلی بدید همتون
همه مون خندیدم
_فک کنم عروس داماد رفتن برا یه سالشون عکس بگیرن!
فاطی: نگران بهارم! میگم دکتر گفته زیادی حساس شده!یکم مراقب خودش باشه! یه زنگ بزنم بهشون!؟
ملیسا: خب قبل 7 رفتن 9 شد الان!
فاطینا گوشیو درآورد که با صدای دست زدن حضار برگشتیم سمت ورودی تالار
چه ماه شدن دوتاشون! با ذوق تازمانی که رفتن جایگاه عروس داماد نشستن براشون دست زدیم یکم بعد که فیلمبردار کارش تموم شد رفتیم پیششون
بهار:عکسا طول کشید ترافیکم که هیچی! سپنتا: باورتون میشه خانوم گشنه شونه؟!
ملیس: حق داره خب از ظهرچیزی نخورده اون بچه م گناه داره! الانا شام میخوریم شماها دیر کردین...
بچه ها نشستن رفتم سمت سلف سعی کردم یه ظرف برا بهار آماده کنم که برا خودشو بچش بد نباشه، یکم سالاد برداشتم باصدای سلام کسی برگشتم...
#دورترین_نزدیک
#جذاب #خاص #زیبا #بینظیر #هنری #قشنگ #شیک
۹.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.