رمان دورترین نزدیک
#پارت_166
چشمم خورد به میلاد اوه اوه ماهور سنسورای حساسیتش الان فعال میشه از حرفم خودم خندم گرف
_سلام
وبا یه ببخشید ازش دورشدم.
غذارو گذاشتم جلوی بهارو نشستم سرمیز
بهار:مرسی عزیزم
یکم که گذشت همه در ارامش غذامونو میخوردیم جز ملیس کم کم همه از خوردن دست کشیدن
سامی: اه این غذارو از کجا سفارش دادن!
رامین: چطور مگه؟!
سامی: مو توش بود!
بهار به سرفه افتادو همه هنگ کردیم!
ملیس: منم یچی دیدم تو غذام! حالم بهم خورد چندش بود اصا معلوم نبود چیه منم نخوردمش همه در سکوت به همدیگه نگا میکردیم که جدی زل زدم به سامی! سامی نتونست خودشو نگه داره باملیسا زدن زیرخنده!
سپنتا چنگالو توهوا تکون داد: به حسابت میرسم! حیف که وسط عروسیمه
فاطینا: کوفتمون شد بچه ها شوخی بیمزه ای بود
ملیس: نوش جونتون! دیگه سیر شدین بسه چقد میخورین!
درآرامش لیوان نوشابمو سر کشیدم
وبا بچه ها بلندشدیم از سرمیز
یکم که نگذشته بود با صدای آهنگ عروس داماد رفتن وسط که برقصن انقد با احساس میرقصیدن که همه باعشق نگاشون میکردن رقص دونفرشون که تموم شد اکثرا رفتن وسط جمع
ماهور دستشو گرفت طرفم ابروهامو دادم بالا!
+خانوم میشه برقصم باهاتون!؟
_اوم بزار یکم فک کنم!...
دستشو گرفتم _باشه
چسبیده بودم بش جورخاصی نگام میکرد سرمو انداختم پایین یکم بعدش صدای اعتراضش در اومد: سرتو بگیر بالا
ببینمت
بهش نگاه کردم لبخندی زد سرشو برد سمت گوشم
+ترانه دیوونم کردی!
فشار دستشو دورم بیشترکرد
حس شیطتنتم گل کرد
دستمو گذاشتم رو سینش، مث خودش کنار گوشش اروم گفتم
_باید بهت میگفتم خیلی اعتیاد آورم!
زیر گوششو بوسیدم
+اینجوریاس!
اوهومی گفتم یکم سرشو اورد عقب نگام کرد تا به خودم بیام کنار لبم داغ شد ترسیده اومدم عقب که خندید
+چیشد!
_ بیماری مگه!چیکار میکنی!؟
عمدا دستشو روی کمرم حرکت میداد با حرکت سرم عصبی براش خطو نشون میکشیدم
آهنگ تموم بشو نبود!
سرشو برد سمت گردنم عمیق نفس میکشید من چقدر در مقابل این پسر ضعف داشتم!
با تموم شدن آهنگ منی که نای ایستادن نداشتم رفتم ی گوشه نشستم
ملیس دست داداششو گرفت باهاش برقصه و من نفس راحتی کشیدم!
منو رامینو فاطینا نشسته بودیم
_سامی کو!؟
فاطینا: نمیدونم!
رامین: همین دورو برا بود فک کنم پیش خانوادش!
اهانی گفتمو در سکوت به بقیه نگا میکردیم فاطینا رفت سمت بهارو سپنتا که بلاخره بخاطر بهار نشستن...
پسری مقابلم قرار گرفت
پسره: افتخار میدید!؟
الان کافیه بلند شم که ماهور آبروریزی کنه!
رامین به دادم رسید دستمو گرفت: ایشون به من قولشو دادن
پسره سری تکون دادو رفت نگاش هنوز به ما بود
رامین: این چرا هنوز داره نگا میکنه میگم باید یه برخورد جدی داشته باشم باهاش!...
#دورترین_نزدیک
#جذاب #خاص #زیبا #بینظیر #شیک #هنری
چشمم خورد به میلاد اوه اوه ماهور سنسورای حساسیتش الان فعال میشه از حرفم خودم خندم گرف
_سلام
وبا یه ببخشید ازش دورشدم.
غذارو گذاشتم جلوی بهارو نشستم سرمیز
بهار:مرسی عزیزم
یکم که گذشت همه در ارامش غذامونو میخوردیم جز ملیس کم کم همه از خوردن دست کشیدن
سامی: اه این غذارو از کجا سفارش دادن!
رامین: چطور مگه؟!
سامی: مو توش بود!
بهار به سرفه افتادو همه هنگ کردیم!
ملیس: منم یچی دیدم تو غذام! حالم بهم خورد چندش بود اصا معلوم نبود چیه منم نخوردمش همه در سکوت به همدیگه نگا میکردیم که جدی زل زدم به سامی! سامی نتونست خودشو نگه داره باملیسا زدن زیرخنده!
سپنتا چنگالو توهوا تکون داد: به حسابت میرسم! حیف که وسط عروسیمه
فاطینا: کوفتمون شد بچه ها شوخی بیمزه ای بود
ملیس: نوش جونتون! دیگه سیر شدین بسه چقد میخورین!
درآرامش لیوان نوشابمو سر کشیدم
وبا بچه ها بلندشدیم از سرمیز
یکم که نگذشته بود با صدای آهنگ عروس داماد رفتن وسط که برقصن انقد با احساس میرقصیدن که همه باعشق نگاشون میکردن رقص دونفرشون که تموم شد اکثرا رفتن وسط جمع
ماهور دستشو گرفت طرفم ابروهامو دادم بالا!
+خانوم میشه برقصم باهاتون!؟
_اوم بزار یکم فک کنم!...
دستشو گرفتم _باشه
چسبیده بودم بش جورخاصی نگام میکرد سرمو انداختم پایین یکم بعدش صدای اعتراضش در اومد: سرتو بگیر بالا
ببینمت
بهش نگاه کردم لبخندی زد سرشو برد سمت گوشم
+ترانه دیوونم کردی!
فشار دستشو دورم بیشترکرد
حس شیطتنتم گل کرد
دستمو گذاشتم رو سینش، مث خودش کنار گوشش اروم گفتم
_باید بهت میگفتم خیلی اعتیاد آورم!
زیر گوششو بوسیدم
+اینجوریاس!
اوهومی گفتم یکم سرشو اورد عقب نگام کرد تا به خودم بیام کنار لبم داغ شد ترسیده اومدم عقب که خندید
+چیشد!
_ بیماری مگه!چیکار میکنی!؟
عمدا دستشو روی کمرم حرکت میداد با حرکت سرم عصبی براش خطو نشون میکشیدم
آهنگ تموم بشو نبود!
سرشو برد سمت گردنم عمیق نفس میکشید من چقدر در مقابل این پسر ضعف داشتم!
با تموم شدن آهنگ منی که نای ایستادن نداشتم رفتم ی گوشه نشستم
ملیس دست داداششو گرفت باهاش برقصه و من نفس راحتی کشیدم!
منو رامینو فاطینا نشسته بودیم
_سامی کو!؟
فاطینا: نمیدونم!
رامین: همین دورو برا بود فک کنم پیش خانوادش!
اهانی گفتمو در سکوت به بقیه نگا میکردیم فاطینا رفت سمت بهارو سپنتا که بلاخره بخاطر بهار نشستن...
پسری مقابلم قرار گرفت
پسره: افتخار میدید!؟
الان کافیه بلند شم که ماهور آبروریزی کنه!
رامین به دادم رسید دستمو گرفت: ایشون به من قولشو دادن
پسره سری تکون دادو رفت نگاش هنوز به ما بود
رامین: این چرا هنوز داره نگا میکنه میگم باید یه برخورد جدی داشته باشم باهاش!...
#دورترین_نزدیک
#جذاب #خاص #زیبا #بینظیر #شیک #هنری
۸.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.